«پارتشونزدهم|رزی»
─━━━━═•❀•═━━━━─
لبخند نانا کمکم از روی صورتش محو شد و به فکر فرو رفت.
همچین ریکشن ضایعهای، پسر رو شرمنده کرد.تهیونگ با این تصور که نانا از سوال نا به جاش ناراحت شده، با دستپاچگی گفت.
_:البته این فقط یه سوال و نیازی نیست حتما ج..._: اون یکبار مرده و زنده شده، مغزش دیگه درست کار نمیکنه.
نانا وسط صحبت کیم پرید و همزمان خاطرات خیلی تلخی رو به یاد میآورد.دختر شونهاش رو به تنه درخت تکیه داد و اول به جیمین نگاه کرد و مطمئن شد پسر ازشون فاصله کافی داره و بعد به چهره بهت زده تهیونگ.
لبخند زد که همون لبخند یادآور خیلی درد ها بود.
ولی باید از گفتن خیلی چیزها صرفه نظر میکرد.
_: یادمه اولین سالی که قرار بود برای تعطیلات به روستا بیایم خیلی گریه کردم چون فکر میکردم قرار کل تابستونم خراب بشه ولی وقتی اومدم با جان هیون، رزی و جیمین آشنا شدم، اونها از هر نظر دوست های فوق العادهای بودن.نانا نفس عمیقی کشید.
چقدر خوب خاطرات تلخ توی ذهنش باقی مونده بودن.
چقدر گفتن و مرور کردن بعضی از اتفافات سخت بود.
_:جیمین کمکم از رزی خوشش اومد، رزی دختر خیلی پر شوری بود و برای هر کاری داوطلب میشد و این موضوع هم کار دستش داد.انگشت هاش رو به چشماش تکیه داد و بازهم ادامه داد.
با چشم پوشی از داستان خودش...
_: جیمین و رزی همون تابستان اول شروع به قرار گذاشتن کردن، زمانی که برای تعطیلات سال بعد به اینجا برگشتیم، یک روز برای تفریح به کوه های اطراف روستا رفتیم که اونجا یک پل کوچیک وجود داشت که به شدت فرسوده بود.باز هم خاطرات به جریان افتادن.
جیغ های که میکشید و داد های که از طرف بقیه زده میشد.
_: رزی گفت میخواد از سر اون پل رد بشه چون دلش کمی هیجان میخواد و کنار ما حس پیر بودن بهش دست میده، اون تمام هشدار های مارو نادیده گرفت و روی اون پل قدم گذاشت، زیاد جلو نرفته بود که هر دو طناب اون پل پاره شد و رزی سقوط کرد..رعشهای بدن دختر رو فرا گرفت.
_: حال اون لحظه ام رو نمیتونم توصیف کنم، ارتفاع اون پل با سطح زمین کمتر از پنج متر بود ولی به خاطر سخت بودن سطح کوه آسیب های شدید به بدن رزی وارد شد مخصوصا به سرش، وقتی به بیمارستان منتقل شد دکتر ها ازش قطع امید کردن و دستگاه نوار قلب رزی برای چند ثانیه کامل ایستاد و نبضی رو ثبت نمیکرد ولی اون زنده موند.قطره اشکی از چشم های دختر پایین اومد و تهیونگ رو خجالت زده تر از قبل میکرد.
چرا برای یک کنجکاوی بیمورد، نانا رو مجبور به یادآوری همچین خاطرات تلخی از دوستش کرده.
_: رزی برای دوماه به کما رفت و کاری هم از کسی برنمی اومد، وقتی هم از اون بخش بیرون بردنظ دکتر ها گفتن به مغز رزی ضربه های بدی خورده و اون دیگه قادر به کنترل تمام احساساتش نیست و دیگه نمیتونه درست حرف بزنه یا شایدم اصلا با این حال جیمین پای رزی موند و عاشقانه پرستیدش و همچنان هم این پرستیدن با وجود بد خُلقی های دوست دخترش رزی ادامه داره...
YOU ARE READING
«𝐍𝐨𝐨𝐝𝐥𝐞|نودل»✔︎
Fanfiction[اتمام یافته] 𝐅𝐢𝐜 𝐍𝐚𝐦𝐞:𝐍𝐨𝐨𝐝𝐥𝐞🍜 𝐆𝐞𝐧𝐞𝐫: 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬𝐞, 𝐑𝐨𝐦𝐞𝐧𝐜𝐞, 𝐩.𝐥 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐬𝐦𝐮𝐭🔞 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞:𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯🧑🤝🧑 𝐔𝐩𝐓𝐢𝐦𝐞:_ 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐑𝐞𝐝𝐐𝐮𝐞𝐞𝐧⚜️