part#4 (2)

505 105 28
                                    

چک نشده🙏
━━━━━━༺༻ ━━━━━━

دستایی که تا الان به سینم قفل بودو پایین آوردم و تکیمو از دیوار گرفتم!
رفتم جلو و رسما بغلش کردم و اون گزارش نامه کوفتیو گرفتم آوردم جلو که جاناتانم از پایین تنه کاملا بهم چسبید و یجورایی پرسم کرد!
من از اینجا زنده خلاص بشم دارم برات!
ورقه رو گرفتم جلوم و خوندم!

×چی نوشته؟

+یه چیزایی راجب زمانای بار بریه و وسط بحث یهو موضوع کلا به وضع آب و هوا تغیر پیدا کرده و...ام...
این قسمتای پایینی جوهرش با خون قاطی شده ناخواناست جان!

×خب خیلی ضایعست که رمزی حرف زدن!

+آره... صبر کن ببینم اون گزارشگری که اینو رسونده چیشد؟ شاید اون بدونه!

×اون مرد یونگ؛ یکی از دیدبانا دیدش و بهش تیر زد؛ مستقیم به قلبش خورد و درجا مرد!

+نامه چطور به دستت رسید؟

×آدمایی که جیکوبی به طرفداری از ما ترغیب کردشون بین اون دیدبانا بودن و یکیشون اینو داد به جی و اونم دادش به من!

+لعنت بهش خب الان چیکار کنیم؟مشخصا نمیشه با قاطعیت فهمید جریان چیه!

×پیش خودت نگهش دار سعی کن وقتی توی سفری بفهمیش!

سر تکون دادم و برگه تا خورده رو چند تا دیگم زدم:
+چشماتو ببند!

×برای چی؟

+قطعا نمیتونم بزارمش توی جیبم ضایعست!

×خب؟

+جاناتان وقت خوبی برای اذیت نیست میگم چشاتو ببند!

چشاشو بست منم کمربند لعنتیی که سفت بسته شده بود تا باعث نشه این شلوار گشاد کوفتی از کمرم بیوفته باز کردم یکم پایین کشیدمش و گزارش تاشده رو توی قسمتی از شورت که برای اسفنج تهویه شده بود گزاشتم!
اومدم شلوار رو بالا بکشم که صدای فردی اومد!

&اهم اهم اقایون!

وای گندش بزنن؛جاناتان تکونی خورد و برگشت که باعث شد من کاملا دیده بشم!
مادر جاناتان عصا به دست و هیرا به همراه چند خدمتکار دیگه!
زبونمون بند اومده بود درواقع چیزیم نمیتونستیم بگیم؛ وضعیتمون واقعا بد و غلط انداز بود!
من درحالی که به دیوار تکیه داده بودم و کمربندم باز بود و شلوارم درحال سقوط و جاناتانی که بخاطره بغل شدنش از طرف من لباساش بدفرم شده بود و چن تار موهاش بخاطره خم کردن طولانی سرش تا هم قد من بشه و بهم بچسبه رو صورتش ریخته شده بود و قطعا بخاطره استرس لعنتی عرق روی صورتمون برق میزد؛ دقیقا شبی کسایی شده بودیم که تازه معاشقشون تموم شده بود!
میکشمت جان!

Captain Heart _کاپیتان قلب {فصل اول(قفل های لعنتی)}Where stories live. Discover now