یونگی یه تاجره که بخاطره فاش شدن رازی که مربوط به گذشتشه حالا تحت تعقیب از همه جاست!
متاسفانه اون گیر یه دزد دریایی احمق میوفته!
طی اتفاقاتی اون متوجه میشه که قادره تموم اشتباهاتشو درست کنه ولی انگار دنیا خیلیم باهاش یار نیست!
ژانر:تاریخی؛ کاپلی؛فان...
به افراد نگاه کردم که مثل مورچه های کارگر داشتن وسایل رو جابجا میکردن!
برگشتم سمت جانگ! شدیدا متفکر به کتابچه دستیه دستش زل زده بود!
کلافه شده بودم!
انگار سنگینی نگاهمو گرفت چون با تیک اف¹(معادل فارسی داره؟) بدون برگردوندن سرش نگاهشو سمتم گرفت!
دوباره برگشت سمت کتابچه ولی به ثانیه نکشید یه پوفی کرد و سرشو بالا آورد و کتابچه رو توی کتش گذاشت! _انگاری نمیتونم کار کنم؛ چیشده شکر؟
باذوق نگاش کردم که یکم به چشام نگاه کرد بعد تک خنده ای زد! _چی میخوای؟
دوتا درجا با پام زدم و همزمان به اون پیر مردی که یه وسیله کالسکه مانند دستش بود و چیزیو تو ظرف آهنی هم میزد اشاره کردم!
با خنده اومد دستمو پایین انداخت: _نباید به کسی اشاره کنی شوگا! _الان میام ببینم چی میگی همینجا واسا!
بعد به سمت کشتی رفت! بعد دقایقی کوتاه اومد بیرون! لباسش عوض شده بود!
کت بلند مشکی چرم به همراه کلا کاپیتانیش و یه دستکش چرمی سیاه! بوت های بلندشم جاشو با بوت های کوتاه عوض کرده بود!
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
+تیپ یه کاپیتان کشتی با دزد دریایی قاطی شده؛ جوری که از دور داد میزد که دزد دریاییه ولی همزمان باعث میشد با یه نگاه اخمی صدتا کشته بده و من عاشق این مردام!
ویت! چرا دارم مثل متجاوزا رفتار میکنم؟
_لذت بردی؟
گیج به چشاش که الان دقیقا یه اینچ باهام فاصله داشت نگاه کردم! +ها؟
خب قطعا این بهترین جواب نبود! ولی باور کنین کاملا مغزم در حال حاضر خاموشه!
_میگم از دیدن یه مرد جذاب لذت بردی؟
سرمو کمی کج کردم و دوباره با گیجی! +ها؟
خنده ای بلند کرد ولی سریع خندشو خورد و دستشو جلو دهنش نگه داشت!