3

209 61 10
                                    

الان ۲ روز از ملاقاتش با وویونگ میگذشت و هنوزم داشت بهش فکر میکرد، بهونه ای واسه دیدنش پیدا نمیکرد و کسی رو هم نداشت که ازش کمک بگیره، البته هیونگاش و جونگهو رو داشت ولی نمیخواست راز وویونگ رو برملا کنه، بعدشم میخواد چی راجبش بگه؟ میخواد بگه چرا میخواد ببینتش؟

تو این دوروز همش تو فکر بود و دوستاش نگرانش میشدن و فکر میکردن که سان داره به جفت سابقش فکر میکنه ولی اون درواقع داشته دنبال یه راه حل واسه دیدن وویونگ بوده.

بعضی وقتا از این کارش عذاب وجدان میگرفت... اون مطمئن بود که هنوزم مینجه رو دوست داره و اگه اینجوری دل وویونگ رو بشکنه چی؟ اگه وویونگ رو عاشق خودش بکنه چی؟

میدونست که کارش بی معنیه ولی خب بازم نمیتونست جلو خودش رو بگیره و بهش فکر نکنه... دلش واسش میسوخت، دلش میخواست بهش کمک کنه.

خودشم میدونست که این ویژگیش نرمال نیست، واسه یه الفا عادی نیست که همچین ویژگی داشته باشه، دلسوز بودن! ولی خب اون از همون بچگی با محبت به دنیا اومده بوده و هیچی از عشق و محبت برات کم نذاشتن، خانواده‌اش همیشه پیشش بودن.

خیلیا براش ارزش داشتن و تنهاش گذاشتن ولی در حدی که توی زندگیش محبت دیده چیزای منفی روش تاثیری نداشت، میگن هرچقدرم اتفاقای بد برات بیوفته بیشتر از اتفاقای خوب روت تاثیر میذاره، ولی برای سان اینجوری نبود.

توی مدرسه همیشه اذیتش میکردن، بخاطر مهربون و محبت کردنش باور نمیکردن که اون یه الفاست، اشتباه برداشت نکنید اون کنار با دلسوز و مهربون بودنش ویژگی های الفاهارو هم داره.

اون زود عصبی میشه اما تمام تلاشش رو میکنه که عصبانیتش رو کنترل کنه و تا یه جایی موفق شده، دوست نداره چیزی که مال خودشه رو به کسی شریک بشه، اگه کسی به جفتش دست بزنه یا چپ نگاه کنه حاضره که اونارو بکشه.

درسته که دلسوزه ولی اگر کسی از حد خودش بگذره و ناراحتش کنه به راحتی نمیبخشه، بعضی وقتاهم کلا نمیبخشه.

از اونایی که براش مهمن از ته قلبش مراقبت میکنه و نمیذاره کسی بهشون صدمه بزنه مخصوصا جفتش.

نفسش رو برای صدمین بار درروز بیرون داد و درحالی که روی مبل خونش تنهایی نشسته بود به شیشه ی وودکای خالی که روی میز غذاخوریش جا خوش کرده چشم دوخت. هردفعه که سمت الکل میرفت بخاطر خاطراتی که با جفتش داشت بوده.

شاید باید این بازی و تمومش کنه؟ یه وجدانش میگه برنمیگرده ولی از یه طرف دیگه وجدانش بهش میگه که برمیگرده، منتظر بمون و به دلایلی هم اونی که بهش میگه منتظر بمون قوی تر و بزرگتره که تونسته قلب و مغزش رو به سلطه بگیره و باعث شه که سان بهش گوش کنه.

از روی مبل بلند شد و سمت بطری رفت، برداشتش رو توی سطل زباله پرتش کرد، وارد اتاقش شد و لباساشو برای کار عوضش کرد و به سمت کلابش حرکت کرد. همه چراغ هارو با یه کلید روشن کرد.

Unknown | WOOSANWhere stories live. Discover now