part 11

401 69 6
                                    

یااااا باورم نمیشه فقط یه اجرای دیگه داریم و تموووووم ...
هوسوک در حالی که خودشو روی مبل رها میکرد گفت.

جونگ: باور نکردنیه.... چقدر زود گذشت!

جیمین: هنوز هشتگ جین زود خوب شو ترند اول توی*تره! یااااا هیونگ کلی طرفدار داره....

+اما من خیلی نگران هیونگم.... هیچی هم بهمون نمیگه.... امیدوارم این مشکلی که برای خانوادش پیش اومده خیلی جدی نباشه....

-باز اومدن دنبالش بردنش خونه؟

+اره مثل همیشه تا کنسرت تموم شد رفت....

جیمین از پنجره نگاهی به ته انداخت که تنها توی حیاط کنار آتیش نشسته بود...رفت پیشش نشست و گفت ته خوبی؟

ته چیزی نگفت.

+نمیخوایی با من حرف بزنی؟

-چی بگم جیمین؟ چی میتونم بگم؟

+نگران هیونگی؟

-مگه میشه نگران نبود؟ تو این چند روز که اجرا داشتیم تا کنسرت تموم میشه میان دنبالش میبرنش.... یعنی چه اتفاقی افتاده؟

+نمیدونم.... حتی فرصت نشده درست ازش بپرسیم....

ته اه عمیقی کشید و سرشو روی زانوهاش گذاشت و گفت: چرا هیچ کاری از دستم بر نمیاد براش انجام بدم؟ من به چه دردی میخورم جیمین؟

جیمین دستشو دور ته حلقه کرد و گفت: ته چرا خودتو عذاب میدی؟ تو که خودت هیونگ‌رو می‌شناسی .... اون کلا در مورد مسائل خصوصیش با کسی صحبت نمی‌کنه.... خودتو اذیت نکن....

-جیمین این چند روز اصلا دقیق نگاهش کردی؟ دیدی چقدر داغون و خسته است؟ کمپانی فکر کرده با میکاپ و اضافه کردن یه کلاه به outfit هیونگ میتونن خستگیشو پنهان کنن؟ اعصابم خیلی خرده جیمین... از این شرایط، از کمپانی، از جین که هیچی نمیگه.... بیشتر از همه از خودم عصبانی ام...... از اینکه چرا نمیتونم کمکش کنم.... چرا الان نباید کنارش باشم.... اینکه نمی‌دونم الان چه وضعیتی داره و تو چه حالیه بیشتر عصبیم می‌کنه جیمین.... دارم دیوونه میشم....

جیمین خواست چیزی بگه اما صدای منیجر کیم رو از داخل شنیدن... ته از جاش پرید و به سمت در دوید اما پاش به چهارچوب در گیر کرد و توی ورودی اتاق خورد زمین...

ته دید که یه نفر جلوش ایستاده ... حس کرد صدای جین رو شنید که گفت ته حالت خوبه؟

با عجله سرشو آورد بالا اما دکتر سو رو دید که دستشو سمت ته دراز کرده که کمکش بکنه و ازش میپرسه حالش خوبه....

ته بدون اینکه دست دکتر سو رو بگیره از جاش بلند شد و بدون حرفی از کنارش رد شد و به سمت منیجر کیم و بقیه رفت. جیمین که پشت سر ته بود به دکتر سو سلام کرد و با صدای آرومی معذرت خواست. دکتر سو سری تکون داد و گفت اشکالی نداره.

منیجر کیم: خوب بچه ها دکتر سو اومده تا یه خبری رو بهتون بده....

دکتر سو: اوه بله.... با تایید دکتر هان, جین فردا می‌تونه کامل اجرا داشته باشه... وضعیت پاش خیلی بهتره و خودشم خیلی دوست داره که آخرین اجرا رو کامل همراهی کنه... اما فقط ازتون میخوایم که لطفا مواظبش باشید که زیاد به خودش فشار نیاره....

همه خیلی خوشحال شدن نامجون گفت:
این خیلی عالیه .... این چند وقته اصلا نشده با هیونگ حرف بزنیم.... ما خیلی نگرانشیم...‌ آخه هیونگ اصلا در مورد مسایل خصوصیش هیچ وقت حرفی نمیزنه....

با دودلی ادامه داد:
مشکلی که برای خانوادش پیش اومده خیلی جدیه؟

منیجر کیم و دکتر هان نگاهی بهم انداختن...

منیجر کیم در حالی که عینکش رو از چشمش بر می‌داشت با خستگی گفت: اگه جین بهتون نگفته من نمیتونم جزییات رو بهتون بگم... ما هم فقط امیدواریم مشکل جین زودتر حل بشه.... هرچند گفتن این حرف تاثیری شاید نداشته باشه اما شما نگرانش نباشید بهتره رو اجرای آخر تمرکز کنید و هواشو داشته باشید. باشه؟

همه بهم نگاهی انداختن و سری تکون دادن....

منیجر کیم: خیلی خوب بچه ها دیروقته لطفا خوب استراحت کنید

همه به منیجر کیم و دکتر سو شب بخیر گفتن و به سمت اتاقاشون حرکت کردن. اما ته به سمت منیجر کیم رفت و گفت
میتونم باهاتون خصوصی صحبت کنم؟

دکتر سو نگاهی به منیجر کیم انداخت و گفت من هم میرم... شب بخیر

و به سمت اتاقش حرکت کرد

ته در حالی که با چشم دکتر سو رو دنبال میکرد به منیجر کیم گفت:
- جین هیونگ حالش خوبه؟ چه مشکلی براش پیش اومده؟

+ تهیونگ همون‌طور که گفتم نمیتونم جزییات رو بهت بگم... نگران نباش‌... فقط روی فردا تمرکز کن. و همینطور که تا الان مواظب جین بودی، فردا هم مواظبش باش. باشه؟

+ اما ما باید بدونیم چی شده... این چه مشکلیه که بعد از اجرا میان دنبالش و میبرنش و حتی بهش اجازه استراحت نمیدن؟ شما اصلا به حال جین دقت کردید؟ داره از خستگی له میشه!!! تازه فردا میخواد کامل هم اجرا کنه؟

-تهیونگ.... من نمیتونم بهت بگم.... اما جین خودش بیشتر از همه اصرار داشت که کامل اجرا داشته باشه. وضعیتش هم بهتره... پس بهتره همه بهش کمکش کند که بتونه اجرا کنه.... باشه پسر؟

+اما...
-اما نداره.... این تصمیم خود جین هستش... پس بهتره کمکش کنی... باشه؟

منیجر کیم به ساعتش نگاهی انداخت و گفت من باید برم.... دیر وقته تو هم بهتره به جای این حرفا استراحت کنی..

منیجر کیم از اتاق خارج شد و ته رو تنها گذاشت.... ته دستاشو توی موهاش برد و نفس عمیقی کشید‌... خودش رو تنهاتر از همیشه حس کرد‌‌‌... دلشوره ولش نمی‌کرد.... نمیدونست باید چیکار کنه....

without youWhere stories live. Discover now