part 20

402 61 11
                                    

وقتی به اتاق گئون برگشتن، گئون نمی‌خواست جین از پیشش بره... با پرستارش صحبت کردن که اجازه بده جین تا وقتی که گئون خوابش ببره پیشش بمونه...

+ میشه پیشم بخوابی جین؟

جین نگاهی به پرستار گئون کرد اون هم سرشو به نشونه باشه تکون داد....

جین با احتیاط کنار گئون دراز کشید... گئون جین رو محکم بغل کرد و گفت لطفا نرو...

جین میتونست حدس بزنه که گئون خیلی تنهایی کشیده و حالا که به تونسته به یه نفر اعتماد کنه دوست نداره اونو از دست بده... جین هم محکم بغلش کرد و گفت من پیشتم...

+میشه برام لالایی بخونی؟

قلب جین از خواسته پسر کوچولو ریخت... اما نمی‌تونست پسر کوچولو رو ناامید کنه... نفس عمیقی کشید و شروع به خوندن لالایی ای کرد که وقتی  بچه بود مادرش براش میخوند... صدای آواز جین فضای اتاق رو پر کرد...  و گئون کم کم خوابش برد...

وقتی مطمین شدن گئون خوابش برد سعی کرد با احتیاط از جاش بلند بشه... اما درد امانشو برده بود... لبه تخت نشست و چشماش رو بست... سعی کرد انرژیشو جمع کنه... دستی رو روی شونه اش حس کرد... سرشو آورد بالا و دکتر سو رو دید که با نگرانی نگاهش می‌کنه...

به آرومی بهش گفت یه لحظه صبر کن... وقتی برگشت با خودش صندلی چرخدار آورد... و به جین کمک کرد روی صندلی بشینه... جین از شدت درد روی صندلی مچاله شد... نفس کشیدن براش سخت بود... وقتی به اتاق برگشتن دکتر سو کمکش کرد رو تخت دراز بکشه... سرمش رو عوض کرد و داخل سرمش مسکن زد‌... به جین نگاه کرد...  عرق سردی کرده بود و به سختی نفس می‌کشید.‌. روی لبه تختش نشست و ماسک جین رو از صورتش برداشت... کانولای بینی رو بهش وصل کرد...

به ارومی گفت الان بهتر میشی... مسکن زدم تو سرمت...

جین با صدای آرومی گفت ممنون....

+ کاری هست که بتونم برات انجام بدم؟

- میشه لطفا گوشیم رو از داخل کشو بهم بدی؟

جین به محض اینکه گوشی رو از دکتر سو گرفت سعی کرد پیامی رو تایپ کنه اما نتونست... دیدش تار شده بود و نمیتونست صفحه گوشی رو ببینه...

جین لبخند خسته ای زد و گفت میشه لطفا بهم کمک کنی یه پیام برای برادرم بفرستم ؟

دکتر سو در حالی که گوشی رو از جین می‌گرفت گفت چی بنویسم؟
فقط بنویس لطفا فردا بیا به دیدنم. و لیست یه سری کتاب توی قسمت نوت‌های گوشیم هست. اونا رو هم براش بفرست که تهیه کنه. ممنون

دکتر سو بعد از ارسال پیام گوشی رو روی نایت استند گذاشت... با نگرانی به جین نگاه کرد... در حالی که عینکش رو برمیداشت و چشماش رو می‌مالید گفت:
+احتمالا امشب یا فردا صبح نتیجه ازمایشات جدید به دستمون برسه.... اگه نتایج اوکی بود میتونیم تصمیم بگیریم...

without youWhere stories live. Discover now