Ep_15

240 49 5
                                    

سهون ابرویی بالا انداخت و عصبی پوزخندی زد:

-حالا دیگه من رو دست میندازی؟

ییبو آروم سری تکون داد و حرفش رو رد کرد، لبخند ملایمی روی صورتش نشوند:

-قربانی نمیشم.. چون فقط بحث خودم نیست، اما اگه یه نقشه دقیق برای نجاتم کشیده بشه حاضرم همکاری کنم.

-فقط بگو میترسم و انقدر آسمان ریسمان بهم ندوز!

پورخند کجی روی لب های ییبو نشست و نگاه شیطنت آمیزی به سهون انداخت، درسته که قصدش از کمک به سهون دقیقا کمک نبود اما یه جورایی دو سر سود میشد پس باید مجابش می کرد تا بهش اعتماد کنه:

-مگه تو آزادی دوست پسرت رو نمی خوای؟

با حرفش سر سهون کمی به سمتش متمایل شد که ادامه داد:

-پس چرا مرددی.. کاری که میخوای رو انجام بده، من فقط یه تضمین می خوام که زنده برمیگردم.

با یاد آوری ژان یکم ته دلش خالی شد:

-و البته اینکه بقیه نباید از چیزی بویی ببرن!

نگاه مشکوک سهون روش چرخی خورد و انگار کمی به فکر فرو رفت، حتی اگه زنده بر میگشت و ژان از کاری که کرده خبر دار می شد به این راحتی ها نمی تونست قسر در بره.. چون لوهانی که از زیر پنجه های مینگ آزاد شده بود کل نقشه هاش رو بهم می زد و مینگ رو محتاط تر از قبل و همینطور هوشیار تر می کرد.

این ماجرا هیچ سودی برای ییبو نداشت! پس چشه؟ به هر حال برای اون اهمیتی نداشت.

-هیچ تضمینی نیست.. حتی برای زنده موندن خودم، باز هم می خوای کمک کنی؟

-ایااا انقدر بدبین نباش سهونا معلومه که زنده می مونیم.. فقط تو نباید من رو ول کنی و با لوهان فلنگ و ببندی همین.

تک خنده ی آرومی کرد و سرش رو تکون داد، ییبو جدی جلوش زانو زد:

-پس فردا حوالی همین تایم اینجا می بینمت!

سهون نمی دونست چی توی سرش می گذره ولی هرچی که بود ربطی به لوهان یا اون نداشت، مثل این بود که ییبو فقط کسی رو میخواست که با سرزمین میانه آشنایی داشته باشه، و وقتی که نقشه اش رو شنید بیشتر هم شک کرد!

-تو میخوای تنهایی بری سمت قلعه؟ مطمئنی می تونی از زیر زبونش حرف بکشی، اینکه یه گروگان دیگه هم به گروگان هاش اضافه بشه اصلا کمک کننده نیست.

-نگران نباش فکر این جاهاش رو کردم.

* شیائو ژان *

با حس گرمی نور پشت پلک هام از خواب بیدار شدم، بدنم رو کش و قوسی دادم و دستم رو روی تخت گذاشتم که بلند شم اما اون قسمت از روتختی که با دستم تماس داشت به سرعت پودر و نیست شد، هوفی کشیدم و به دست هام نگاهی انداختم.. دیشب که جواب بود ولی الان.. چیزی جز اندازه بندی نازک دور انگشت هام از اون دستکش ها باقی نمونده بود.

𝐿𝑢𝑠𝑡 𝐺𝑎𝑚𝑒 / بــازے شــهوتـWhere stories live. Discover now