✨🌄Crazy stone confessed🌄✨

325 159 38
                                    

چانیول واقعا قصد نداشت این کار احمقانه رو حالا حالا ها انجام بده.
نه تا وقتی که حتی خودش هم به درستی از کاری که میخواست بکنه مطمئن نبود و با مغزی که خاموش شده بنظر می‌رسید و قلبی که فقط متوجه لبخند غمگین روی لب های براق  بکی بود،قصد داشت عواطفش رو بیان بکنه و حتی بیشتر از قبل فضا رو برای بکهیونی که هنوز هم در شک لحن جدی چان به سر میبرد سنگین تر بکنه.

"میتونید بگید آقای پارک"

بکهیون با ترسی که ناخودآگاه از روی لرزش دست های بی قرارش حتی بیشتر هم شده بود نوشت و از اینکه به این زودی تحت تاثیر صدا و لحن جدی چانیول قرار گرفته بود، فحشی نثار خودش کرد.
یعنی گفته ی چانیول اونقدری مهم بود که پسر بزرگتر چند دقیقه ای درحال فکر کردن بود و حتی توجهی به نوشته ی روی دفترچه بکهیون نکرده بود؟

_:باید انجامش بدیم !!!

هرچند دادی که اون ابله با بلند ترین صدای ممکن زد،بکهیون رو کاملا از فضای ترسیده و شک زده اش خارج کرد و به دنیای واقعی،و البته تجزیه و تحلیل حرف چانیول برد.
بکهیون یک منحرف نبود؛ اون حتی سعی نمی‌کرد که به انحرافات فکر بکنه، هرچند گفته ی چانیول اونقدرا هم معصومانه بنظر نمیومد و در نهایت بکهیون فقط با چهره خط شده ای،منتظر ادامه حرف پسر بزرگتر شد.

_:باید صدات رو پس بگیریم بکهیون !

"اونوقت چه چیزی شمارو به این نتیجه رسوند آقای پارک؟"

بکهیون سریعا نوشت و از دیدن چهره بی تفاوت چانیول و همچنان بی توجهی کردنش به نوشته ی بک،ناخوداگاه نفس حرصی ای کشید و منتظر دوباره حرف اون احمق موند.
بکهیون فقط توی این شرایط احساس میکرد که واقعا نیازه زبونش رو به دست بیاره و با همون قدرت تکلمی که خیلی وقت پیش از دست داده بود،چانیول رو ضربه فنی میکرد.البته که این موقعیت معمولا پیش نمیومد ،چون بکهیون زرد پوش و غرق آرامش قطعا با کسی کاری نداشت و کسی هم بخاطر وجود الهه زرد رنگ روی زمین،واقعا قصدی برای آسیب رسوندن به این همه زیبایی نداشت.
چانیول قدرت زیادی داشت،چون فکر بدست آوردن دوباره صداش رو وارد ذهن پسر کوچیکتر کرده بود....

_:بیا صدات رو پس بگیریم...
قول میدم بعدش جوری بهت افتخار کنم و به کل دنیا بگم که تو شجاع ترینی که درنهایت خودت خسته بشی !
میدونم شخص مهمی نیستم،اما میتونم بشم مگه نه؟

چانیول با لبخندی که بیشتر از قبل ابهتش رو زیر سوال میبرد گفت و با بشکنی که توی هوا زد،بکهیون رو برای بار چندم به خودش آورد و پسر کوچیکتر باز هم به این فکر کرد که پسر کنارش واقعا رد داده ست !

"من نیازی بهش نداـر"

_:بهتره دست از اشتباه کردن برداری بیون ...
اگه همین اشتباه رو در پیش بگیری و ناامیدانه این راه رو ادامه بدی،مطمئنم خوشحال نمیشی پسر.
بهتره به حرفم و البته خودم اعتماد بکنی و فقط برای خوب شدن تلاش بکنی.
نه برای راه اشتباه.

🖤🌕Smâll Stône🌕🖤Where stories live. Discover now