✨🌚Stones of Destiny🌝✨(last)

462 166 111
                                    

"هی پارک دست ازلاس زدن بردار !
ما قرار بود این یک هفته سعی کنیم عاشق هم بشیم نه توانایی لاس زدمون رو بالا ببریم!!!"

بکهیون با تکخند متعجبی نوشت و وقتی که نوشته اش رو  جلوی پسر کنجکاوی که حالا دقیقا رو به روش ایستاده بود گرفت،صدای قهقهه بلند چانیول رو وارد گوش هاش کرد و با همون وضع،لبخند کیوتی زد.

_:متاسفم اما باید بگم من حتی بیشتر از قبل عاشقت شدم و باید بگم که حتی بعد از این یک هفته هم بیخیالت نمیشم عزیزم !
من حتی حاضرم هزار هفته ی دیگه رو برای عاشق شدنت منتظر بمونم.

چانیول بعد از جمع و جور کردن خنده ی از ته دلش ،با لبخند مهربونی خیره به چشم های گشاد شده ی بک گفت و با کمی خم شدن،بوسه ی ریزی روی پیشونی پسر گذاشت.
و البته که از دیدن چشم غره ی کوتاه بکهیون،تک خند دیگه ای زد.

_:سردرگمی بسه بک.
بهتره که یه تلاش جدی ای برای درست کردن صدات بکنیم.
چون دیگه نمیتونم وسوسه بوسیدن حنجره ات وقتی که داری حرف میزنی رو کنار بذارم.

و البته که بکهیون برعکس واکنش های قبلیش ،به نرمی خندید و سرش رو به نشونه موافقت تکون داد.
اون شاید به راحتی ابراز علاقه نمی‌کرد و حتی  نوشتن اون کلمه ها روی صفحه کاغذش رو مسخره میدونست،اما  خوب خبر داشت که حس های متقابلی بینشون شکل گرفته و شیرینی این احساسات اونقدری هست که بکهیون به هیچ چیز دیگه ای توجه نکنه و بخواد تمام توجه پسر بزرگتر رو داشته باشه.
و البته که حرف زدن دوباره بخاطر اینکه چانیول خوشحال تر بشه ،برای بکهیون جزو اولویت هاش به شمار میومد.
بک هیون میدونست که میتونست از پس مشکلش بربیاد.البته این تا وقتی بود که چانیول پیشش می‌بود و بکهیون تضمین نمی‌کرد که بعد از پسر بزرگتر علاقه ای به دوباره حرف زدن داشته باشه !

~~~

_:نفس عمیق بکش و سعی کن روی حرف هام تمرکز بکنی باشه؟

چانیول با نشوندن بکهیون روی نیمکت داخل پارکی که از چند ساعت پیش درحال قدم زدن در اون بودن،به پسر کوچیکتر گفت و وسوسه خیره شدن به هودی زرد رنگ بکهیون که اون رو درست مثل بچه ها نشون میداد رو از سرش بیرون کرد.

_:خب...
برای اینکه به حرفت بیارم،نیازه که یکم حرصت بدم و با توهین کردن بهت، ناخودآگاهت رو به عصبانی شدن وادار کنم...
تو که مشکلی با این موضوع نداری؟

چانیول با لبخند کوتاهی زمزمه کرد و از دیدن لبخند متقابل بکهیون و طوری که چند لحظه ی بعدش با بی‌خیالی و نقاب سردش منتظر حرف های چانیول شد،شروع به درآوردن جمله هایی کرد که احتمالا تا آخر عمرش قرار نبود هیچوقت تکرارشون بکنه.

_:تو یه پسر زشت و بی ادب هستی که حتی طی این چند روز هیونگ صدام نمیکنی !
مطمئنم صدات در بیاد هم به زشتی صورتت اضافه میشه و غیر قابل تحمل تر میشی !
چشمات شبیه پاپی هاست و گاهی دلم میخواد اونقدری ببوسمشون که نابینایی هم به دردت اضافه بشه.
بینی کوچیک و عروسکیت همیشه باعث میشه فکر کنم که باید زیر دستم لهش کنم و تهش هم صدای غرغر کردن هات رو بشنوم.
لب های کیوت و کوچولوت و طوری که به سختی کششون میدی و باهاشون لبخند میزنی باعث میشن که حس کنم دقیقا وسط بهشتم و وای به اون موقعی که اون لبخند بخاطر من بوده باشه !
خال بالای لبت که حتی همین الانش هم دلم میخواد ببوسمش...
تو تمام چیزی هستی که داخل زندگیم برای رسیدن بهشون تلاش کردم و در آخر بهترین چیز ممکن بهم رو آورده !

🖤🌕Smâll Stône🌕🖤Where stories live. Discover now