من همانم که شبی عشق، به تاراجش برد
همچو حلّاج به خاکستر ِ تشویش نشست
در سرش سوره تکویر مُجَسَم میشد
قبل ِ هر زلزلهای در خودش آرام شکست
بخش هشتم: ورود به عمارت
نزدیکای دوازده شب بود. حال هر دو بهتر بود. جان نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
من دیگه میرم ییبو. دوباره ازت معذرت میخوام.
ییبو لبخندی زد و گفت:
هر چند خونت یه طبقه فاصله داره اما اگه میخوای شب بمون! مشکلی ندارم.
جان قطعا دلش میخواست شب رو جایی سپری کنه که ییبو حضور داره اما به خاطر مشکلش ترجیح داد روی دلش پا بگذاره. جان از روی مبل بلند شد و با لبخند گفت:
بعدا انقدر پیش هم میمونیم که حالت از من بهم بخوره و ترکم کنی!
ییبو اخمی کرد و گفت:
باید چند جلسه کلاس ییبو شناسی واست برگزار کنم تا بفهمی من چطور آدمیم. هنوز نشناختی منو شیائوجان!
-شدیدا مشتاقم بشناسمت وانگ ییبو!
جان با اخم رو به هنرجو گفت:
اون دستتو به عنوان دکور گذاشتی پیشت؟ حرکتش بده!
دختر با ترس سرش رو تکون داد و هنگام رقصیدن از دستهاش بیشتر کمک گرفت.
جان کمی راضی شده بود. عرقشو با یک حوله پاک کرد. تلفنش رو برداشت و با دیدن پیام پدرش اخمی کرد.
امروز باید میرفت عمارت. فردا قرار بود با ییبو یک زندگی جدید رو شروع کنند.
استرس تمام وجودشو داشت میخورد. بعد از تعطیل کردن آموزشگاه، به سمت عمارت به راه افتاد.
چندین سال بود که داخل عمارت پا نگذاشته بود. از وقتی خواب پسر مورد علاقش رو ندیده بود، ترجیح داد داخل خونهای که اون رو ازش گرفته دیگه نفس نکشه. اما حالا دوباره داشت وارد خونه میشد.
بعد از باز شدن در، به حیاط بزرگ قدم گذاشت. سیلی از خاطرات از جلوی چشمهاش عبور کردند؛ چون بخشی از خوابهاش داخل حیاط عمارت اتفاق میافتادن.
فلش بک به خواب جان
تو خیلی زیبا میرقصی.
پسر در حالی که دستش یک بادبزن بود و موهای بلوندش صورتش رو پوشنده بود، گفت:
من زاده زیباییم! پس بایدم زیبا برقصم.
YOU ARE READING
𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑀𝑦 𝐷𝑟𝑒𝑎𝑚𝑖𝑒𝑠𝑡 𝐷𝑟𝑒𝑎𝑚 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)
Fantasyوانگ ییبو پسر ۲۴ سالهای که عاشق شخصیت توی خوابش شده و حالا چند ساله به دنبال اون مرده.... اما وانگ ییبو میتونه اون شخص رو پیدا کنه؟؟؟ میتونه اون شخص رو عاشق خودش کنه؟؟؟ ########## اگه یه روزی من نباشم چه اتفاقی برات میفته جانگا؟ : اگه یه روزی نباش...