خونه، جایی که همیشه بوی قهوه و هات چاکلت میده . باد همیشه به اون پرده ی سفید اتاق کوچیک پر از تابلو های نقاشی میزنه و با لطافت تکونش میده. صدای خنده ها، گریه ها و حتی دعواهای کوتاه مدتشون میتونه همیشه به گوش همسایه ها برسه و این نشون دهنده ی جریان ز...
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
. سلام ، اینجا قراره یه فیک معمولی آپ شه . این فیکشن رو بخاطر برگشت بکهیون از سربازی آپ میکنم . که شاید بتونه لبخند کوچیکی روی لب های قشنگتون بیاره . چیزی که این روزا واقعا سخت شده .
توضیحات و تذکراتی که بنظرم لازمه رو این زیر براتون مینویسم :
-داخل فیک چند ژانر دیگه هم وجود داره که لازمه فقط با خوندن متوجه اش بشین .
- همه ی شخصیت ها دوستداشتنی و مورد احترام من هستند پس لطفا شما هم بهشون علاقه نشون بدین .
- ووت و نظر شما برای هر پارت میتونه باعث حس دلگرمی بنده بشه ، پس حتی اگه یه درصدم بفکر من هستید و قلم پر از اشکالم براتون جذابیت کوچیکی داره این مورد رو فراموش نکنید.
- این فیکشن شاید بتونه لبخند روی لبتون بیاره ، ولی دقت داشته باشید برای هیچگونه عادی سازیای نیست. (تذکری برای افرادی که دارای مغز های کوچک هستند.)
-به آهنگ هر پارت توجه کنید، (داخل تلگرام میزارم .)
- در آخر هم باید بگم که این فیک کوتاه تر از اون چیزیه که فکر میکنید . ولی قرار نیست زود به زود آپ بشه.