[Aliferous]

دیگه قانونی وجود نداره.

Music's:
those eyes _ bleeding out _ bad things.>

روز بعد مثل روز های دیگه نبود . خونه بدلیل نبود چانیول حس سرما میداد . بدنش خسته تر از همیشه بود و چشم هاش هیچ اشکی برای ریخته شدن نداشتند و سنگینی پلک هاش اذیت کننده بود .
بدنش بی قرار بود . دلش چیزی رو میخواست که آرومش کنه . حس پر از کافی نبودنش رو تخلیه کنه و شاید کمی آروم شه .

ضربان قلبش رو داخل دهنش حس میکرد و سرش سنگینی و درد زیادی رو بهش منتقل میکرد .
"کاش اینجا بودی چانیول!."
بی حواس زمزمه کرد و چشم های سنگینش رو روی هم گذاشت و دوباره به خواب رفت.

/ سال 2012. ژانویه. کره جنوبی./

بکهیون از پدرش میترسید . به گفته ای اون مرد میانسال که همیشه یه عصای چوبی با طرح های طلاکوب شده به همراه داشت، کابوس شب های پسر بود.
تنها چیزی که باعث میشد ، اون ترس و وحشت رو نشون نده حرف پسر مورد علاقش پارک چانیول بود .
"اولین قدم برای رو به رو شدن با کسی که ازش میترسی اینه که هیچ ترسی از خودت نشون ندی بکهیون ،  وقتی کسی این و حس کنه قراره بیشتر اذیتت کنه ، و تو اون شخص آسیب پذیری هستی که قراره نابود بشه."

صدای رسا و محکم مرد داخل گوش هاش پخش شد:
"شنیدم با پسر مینجی زیادی رفت و آمد داری !!!"
کمی مکث کرد و با اومدن چهره ی زیبای چانیول جلوی چشم هاش با اعتماد بنفس تایید کرد:
"درسته... ."

مینجی معشوقه سابق پدرش و البته همسر پارک دنیل.
"خط های قرمز رو رد نکن بکهیون ، این یه اخطار نیست . متوجه شدی؟!"

نگاه خنثی ای به پدرش انداخت ، لبخند کجی تحویلش داد. پدرش داشت تهدیدش میکرد!!! با صدایی که به واضحی تمسخرآمیز بود جواب داد:
"البته پاپا، سخن شما واضح بود."

مرد که به طرز صحبت پسرش عادت داشت با بی خیالی دستش رو به نشونه ی بیرون فرستادنش تکون داد .
"فراموش نکن ، فردا باید برای قرار با دختر خانواده لی به رستوران میونگی بری. رفتار مناسبت میتونه نظرم رو راجب آیندت تغییر بده. حالا هم برو بیرون.!"

بدون حرفی کمی سرش رو برای مرد خم کرد و از اتاق پر زرق و برقش خارج شد.
...

"وسایلت رو جمع کردی؟!"
"اوهوم!"