متاسفانه، این هم مثل خیلی چیزهای دیگه تو زندگی، فقط گفتنش آسون بود. اولین تلاش سوکجین برای اغوا کردن نامجون همون شب بود، وقتی آلفا رو تا ماشینش همراهی میکرد. نامجون آرایش رو از صورتش شسته بود ولی همونطور که سوکجین قبلتر پیشبینی کرده بود، خیلی وقت برده بود تا پاک بشه.
نامجون گفت: «ممنون که اجازه دادی بمونم، حتی با وجود اینکه دعوت امشب قلابی بود.»
سوکجین لبخند زد. نه لبخند معمولی، از اون اون لبخندهای معنادار. همون لبخندی که باعث میشد زیباتر به نظر برسه، همون لبخندی که وقتی روی لبهاش مینشست مردم نمیدونستن باید به کجا نگاه کنن.
_ خیلی خوش گذشت.
نامجون سرش رو برای تایید تکون داد، لبخند زد و هیچ ریکشن دیگه ای نشون نداد.
اوکی. سوکجین باید بیشتر تلاش میکرد.
یک قدم جلوتر اومد و انگشت شستش رو به خط فک نامجون کشید. کاملا تو فضای شخصی نامجون ایستاده بود. آهسته گفت: «اوپس، ببخشید. اینجارو جا انداختی. اکلیله.» وقتی از آلفا فاصله میگرفت، برای آخرین بار گونه نامجون رو نوازش کرد.
نامجون سرش رو عقب برد و به انگشت سوکجین نگاه کرد. گفت: «اصلا بهش فکر نکرده بودم. فکر کنم حالا تا ماهها همه جام اکلیلی باشه.» آلفا به گرمی لبخند زد و چال های گونهاش پیدا شد. «باز هم ممنون. سه شنبه میبینمت؟»
و بعد رفت و سوکجین رو ناراضی و با اوقاتی تلخ تنها گذاشت.
•°•°•°•°•
دومین تلاش سوکجین هم یه جورایی مثل همون اولی بی ثمر بود.
کاملا تصادفی، وقتی از حمام بیرون میومد تهیونگ از طبقه پایین فریاد کشید: «نامجون اینجاست!» سوکجین معمولا صبحها دوش میگرفت، ولی اون روز تو اتاق کارش حسابی کثیف کاری کرده بود و بو میداد، بنابراین مجبور شده بود اون وقت روز بره حمام.
سوکجین به تصویر خودش تو آینه نگاه کرد و چشمهاش رو تنگ کرد. به آینه نزدیک تر شد و انگشتش رو جای جای صورتش فرو کرد. پوستش بی نقص بود و به خاطر ماسک سِرُمی که تازه گذاشته بود برق میزد. لبهاش حتی ذرهای خشک نبود و موهاش پرپشت و مشکی به نظر می رسید. با وجود چند تار مویی که تو راه آب حمام دیده بود، به نظر نمی رسید به این زودی کچل بشه. امیدوار بود که هیچوقت کچل نشه. خوب به نظر میرسید. میدونست که خوب به نظر میرسه. خیلی کردنی شده بود.
فقط باید کاری میکرد نامجون هم این رو ببینه، اون وقت می تونستن با هم سکس کنن و سوکجین هم میتونست آلفا از سرش بکنه بیرون. شاید اصلا اگه حسش بود میتونست یه پارتنر برای هیتهاش هم این وسط به دست بیاره. خیلی وقت بود هیتهاش رو با کسی نگذرونده بود، احتمالا حس خوبی داشت.
پس سوکجین به موهاش روغن زد، با سشوار خشک کرد و حالت داد. کمی غدهی رایحهاش رو مالید تا مطمئن باشه وقتی وارد اتاق میشه رایحهاش همه جا میپیچه، بعد یکی از رداهای ابریشمی مورد علاقهاش رو پوشید که پارچه صورتی و نرم داشت. نگاه دقیق دیگهای به خودش تو آینه انداخت و تصمیم گرفت هیچ آلفایی نمیتونه دربرابر این ظاهرش مقاومت کنه.
आप पढ़ रहे हैं
Stuck in the Seams
फैनफिक्शनشاید خانوادهای که سوکجین برای خودش تشکیل داده بود عجیب و خلاف عرف به نظر می رسید، ولی سوکجین تک تک اعضای خانوادهاش رو از صمیم قلب دوست داشت. وقتی دولت سرپرستی موقت یه یچهی دیگه رو بهش سپرد، سوکجین مصمم بود از پسش بر بیاد. نگاه قضاوتگر آلفای گله...