𝔸ppreciation

1.1K 311 10
                                    

  سپاسگزاری!

گردهمایی به خوبی پیش رفت، اونجا بود که تهیونگ فهمید جونگ کوک بخاطر شرایطش، یه موجود خجالتی کم حرف جلوی بقیه نیست، بلکه خیلی هم توی سخنرانی کردن ماهره!

وقتی به محل برگزاری جلسه رسیدن، جونگ کوک از تهیونگ خواهش کرد با وجود قهرش اون رو توی جلسه همراهی کنه، و خب تهیونگ هم به خیال اینکه جونگ کوک از حضور توی جمع میترسه، حرفی نزد و باهاش همراه شد

اما توی جلسه، اوضاع بر خلاف فکر تهیونگ پیش رفت!
وقتی از جونگ کوک خواستن تا خودش رو معرفی کنه و یه رزومه کاری بهشون بده، اون پسر با اعتماد بنفس زیادی شروع به صحبت کرد، طوری با جدیت صحبت میکرد که تهیونگ برای چند لحظه شک کرد؛ که آیا این پسر همونیه که وقتی تهیونگ رو میبینه، هول میشه و تو هر جمله از «اوه! خب» استفاده میکنه؟

***
+هیونگ، هنوز هم قهری؟
خب ببخشید
ببین الان میخوام چنتا از خوراکی هایی که اینجا گذاشتی رو بخورم، اگه ناراحت باشی که اینا از گلوم پایین نمیره...

جونگ کوک چشماش رو درشت کرد و از آینه به تهیونگ خیره شد؛ تهیونگ با دیدن چشمای جونگ کوک آهی کشید و گفت:

-تو انگار نقطه ضعف من رو پیدا کردی، آره بچه خرگوش؟!
باشه، دیگه باهات قهر نیستم، ولی باید برام کروسان های مخصوص خودت رو درست کنی، اوکی؟!

جونگ کوک با چشمای هلالی شده از خنده رو به تهیونگ گفت

+چشم هیونگ!
ممنون که همیشه باهام مهربونی...

***
ساعت 8 بعداز ظهر شده بود و حالا به خونه جونگ کوک رسیده بودند

+هیونگ!
میشه به شام دعوتت کنم؟

جونگ کوک بعد از پیاده شدن، سرش رو از پنجره داخل برد و از تهیونگ پرسید.
تهیونگ اما خسته تر از این بود که بتونه برای یه مهمونی شام آماده بشه، پس به بدنش کش و قوسی داد و با مظلوم کردن چشماش رو به پسر گفت

-شاید فردا بتونیم هم رو ببینیم نه؟
برای امروز خیلی خستم
نیاز دارم که خودم رو بین پتو و بالشت هام غرق کنم

خب، انگار تهیونگ خسته تر از این بود که پیشنهادش رو قبول کنه...
پس باید پیشنهاد دیگه ای میداد؟

+خب، قبوله!
فردا شب تو کافه کتاب کویا چطوره؟!
مهمون من البته!

تهیونگ نگاهی به پسر انداخت و با شیطنت زمزمه کرد

-اوه پسر! تو داری من رو به یه قرار دعوت میکنی؟!

**✿❀ ❀✿**

𝙈𝙧. 𝙋𝙤𝙨𝙩𝙢𝙖𝙣࿐Where stories live. Discover now