𝔸ccident

1K 276 36
                                    

تصادف!

تهیونگ تمام ذهنش درگیر جونگ کوک شده بود،
تمام مدت بهش فکر میکرد
همیشه درباره اون پسر، زیباییش، حرف زدنش و تمام حرکات اون پسر فکر میکرد...

حالا هم که سوار موتور بود و درحال رسوندن بسته های پستی به مقصد بود، باز هم ذهنش درگیر پسر و لبخند های قشنگش بود...
ولی شاید باید بیشتر حواسش رو به راه جلوش میداد

با صدای بوق ماشینی ناگهان به خودش اومد و فهمید که تو لاین مخالف در حال حرکته، اما قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده، ضربه ای به موتور خورد و بعد از اون درد وحشتناکی رو توی سرش احساس کرد و بعد تاریکی بود و تاریکی...
***

جونگ کوک توی خونه مشغول خوندن درساش بود، اما نمیتونست ذهنش رو متمرکز کنه، همش به ساعت نگاه میکرد، دلش برای هیونگش که حالا نقش بیشتری از یه دوست ساده داشت، تنگ شده بود

صدای زنگ تلفن اون رو به خودش آورد
نگاهی به اسکرین انداخت
هیونگش بود!

+اوه خدایا! واقعا به تماسش نیاز داشتم..
جونگ کوک با لبخند عمیقی زمزمه کرد و سریع دست برد تا تلفن رو برداره

+سلام هیونگی!
حالت چطوره؟

-سلام، من از بیمارستان تماس میگیرم
شما آشنای آقای کیم هستید؟
لطفا خودتون رو به اینجا برسونید، ایشون تصادف کردن و از ناحیه سر دچار ضربه شدن. نیاز به یه همراه برای انجام کارای پذیرششون هست. لطفا خودتون رو سریعتر به اینجا برسونید...

+چی؟!

هیونگش تصادف کرده؟
اونم تو ساعت کاری؟

**✿❀ ❀✿**

𝙈𝙧. 𝙋𝙤𝙨𝙩𝙢𝙖𝙣࿐Where stories live. Discover now