دوستت دارم!
صداهای اطراف براش واضح تر شدن، توی سرش احساس درد داشت، صدای تهیونگ رو از جای دوری میشنید که آروم صداش میکرد
-جونگ کوکی
کوکو
کوک
چشمات رو باز نمیکنی؟+هی.. هیونگ
تهیونگ به چشمای نیمه باز پسر خیره شد و با ذوق از روی صندلی بلند شد
-خدای من!
بهوش اومدی
میدونی چقدر منو ترسوندی؟جونگ کوک به چشمای پر اشک به تهیونگ خیره بود و حرفی نمیزد
چشماش بین باند پیچی سر و گچ دستش در گردش بود و هر ثانیه بیشتر صورتش گرفته می شد-جونگ کوک؟
چرا جوابم رو نمیدی؟
داری نگرانم میکنی...جونگ کوک چشمای اشکیش رو به صورت تهیونگ دوخت و با بغض بهش خیره شد
انگار نمیتونست هیچی بگه
نمیدونست باید چی بگه
با سختی روی تخت نشست و دستاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و اون رو محکم به خودش فشرد+هیونگ!
من ترسیدم
من ترسیدم که از دستت بدم
خواهش میکنم من رو اینطوری نترسون
من نمیتونم ببینم آسیب دیدی
من... من...تهیونگ با دست سالمش کمر پسرک مهربونش رو نوازش کرد و با مهربونی پرسید:
-از چی نگرانی؟
نمیبینی حالم خوبه؟
تقصیر من بود
این من بودم که تو لاین اشتباهی رانندگی کردم!جونگ کوک حلقه دستاش رو محکم تر کرد
سر تهیونگ رو به آرومی نوازش کرد و نفس عمیقی کشید
میخواست حقیقت رو بگه
میخواست خودش رو راحت کنه+هیونگ!
لطفا هوای قلب من رو هم داشته باش
قلب من...
خیلی وقته که به امید دیدن تو میتپه!
هیونگ
میخوام بگم
من عاشقتم...**✿❀ ❀✿**
YOU ARE READING
𝙈𝙧. 𝙋𝙤𝙨𝙩𝙢𝙖𝙣࿐
Short Story[𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙] داستان یه پستچی تازه کار و پسری که بسته های پستی زیادی داشت! ≫کاپل: تهکوک( فاقد اسمات) ≫نویسنده : tiny_devil ≫ژانر: ریل لایف، عاشقانه، فلاف ≫دارای پارت های کوتاه