𝕀 love you

912 264 74
                                    

دوستت دارم!

صداهای اطراف براش واضح تر شدن، توی سرش احساس درد داشت، صدای تهیونگ رو از جای دوری میشنید که آروم صداش میکرد

-جونگ کوکی
کوکو
کوک
چشمات رو باز نمیکنی؟

+هی.. هیونگ

تهیونگ به چشمای نیمه باز پسر خیره شد و با ذوق از روی صندلی بلند شد

-خدای من!
بهوش اومدی
میدونی چقدر منو ترسوندی؟

جونگ کوک به چشمای پر اشک به تهیونگ خیره بود و حرفی نمیزد
چشماش بین باند پیچی سر و گچ دستش در گردش بود و هر ثانیه بیشتر صورتش گرفته می شد

-جونگ کوک؟
چرا جوابم رو نمیدی؟
داری نگرانم میکنی...

جونگ کوک چشمای اشکیش رو به صورت تهیونگ دوخت و با بغض بهش خیره شد
انگار نمیتونست هیچی بگه
نمیدونست باید چی بگه
با سختی روی تخت نشست و دستاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و اون رو محکم به خودش فشرد

+هیونگ!
من ترسیدم
من ترسیدم که از دستت بدم
خواهش میکنم من رو اینطوری نترسون
من نمیتونم ببینم آسیب دیدی
من... من...

تهیونگ با دست سالمش کمر پسرک مهربونش رو نوازش کرد و با مهربونی پرسید:

-از چی نگرانی؟
نمیبینی حالم خوبه؟
تقصیر من بود
این من بودم که تو لاین اشتباهی رانندگی کردم!

جونگ کوک حلقه دستاش رو محکم تر کرد
سر تهیونگ رو به آرومی نوازش کرد و نفس عمیقی کشید
میخواست حقیقت رو بگه
میخواست خودش رو راحت کنه

+هیونگ!
لطفا هوای قلب من رو هم داشته باش
قلب من...
خیلی وقته که به امید دیدن تو میتپه!
هیونگ
میخوام بگم
من عاشقتم...

**✿❀ ❀✿**

𝙈𝙧. 𝙋𝙤𝙨𝙩𝙢𝙖𝙣࿐Onde histórias criam vida. Descubra agora