🍬part 3🍬

2.6K 251 16
                                    

همینطور که داشت لقمه ی تو دهنش رو میجوید حس عجیبی رو پایین شکمش حس کرد و خیلی نامحسوس
دست چپش رو روی شکمش گذاشت و کمی فشارش
داد تا دردش کمتر بشه.

+بیب خوبی؟

نگاهش رو به تهیونگ داد که با اخم کوچیکی
بهش نگاه میکرد و توجه یونهو هم جلب کرده بود....

_خوبم
زمزمه وار گفت

+اما بوت...

چیزی که تهیونگ حس میکرد بوی زیاد و شهوت برانگیز توت فرنگی و وانیل بود که منشاء ش
جفت خودش بود و این باعث شد که توی ذهن جونگکوک کلمه هیت به رنگ قرمز و ابعاد بزرگ خود
نمایی کنه و از اونطرف جیمین که کم کم داشت وارد هیت میشد و روان کنندش داشت رون هاش رو خیس میکرد و هیت شدن توی یک مکان عمومی...اصلا خبر خوبی نبود.

اون چهار سال بود که با کمک قرص های جلوگیری
هیتش، جلوی هیتش رو گرفته بود..دقیقا از وقتی که باردار شده بود تا الان و با اینکه قبل از سفرشون به
جیجو قرص هاش رو خورده بود ...

اما انگار بدنش دیگه هیچ واکنشی به اون قرص ها
نشون نمیداد خبر بدتر این بود که افرادی که توی رستوران بودن هم متوجه هیت یک امگا بینشون شده بودن پس تهیونگ دیگه وقت رو تلف نکرد و از جاش بلند شد و یونهو رو که دور دهنش کامل نارنجی شده بود رو با یک دست بغل کرد و سمت جیمین رفت و از جاش بلندش کرد و دستش رو پشت کمرش گذاشت و اخم غلیضی کرد تا هیچ الفایی بهشون نزدیک نشه
نگاه های بیشتر افراد حاضر در رستوران به سمتشون چرخیده بود و یونهو که خطر رو حس کرده بود به یقه ددیش چنگ زد و سرش رو توی گردنش قایم کرد و
با صدای لرزونی گفت:ددی؟

+چیزی نیست یونهو

با لحن محکم اما ارام بخشی گفت تا دختر کوچولوش رو اروم بکنه و بلافاصله از رستوران بیرون رفتند
و با عجله به سمت اتاقشون رفت دستش رو از دور کمر جیمین باز کرد و کارتش رو از توی جیبش برداشت و روی مانیتور کنار در اتاق گذاشت و با باز شدن در اروم جیمین رو به داخل هدایت کرد و در رو بست و همون موقع بود که تان با سرعت به سمت چیم اومد و در حالی که دمش رو تکون میداد و سعی میکرد از پای چیم بالا بیاد

با لحن محکم اما ارام بخشی گفت تا دختر کوچولوش رو اروم بکنه و بلافاصله از رستوران بیرون رفتند و با عجله به سمت اتاقشون رفت دستش رو از دور کمر جیمین باز کرد و کارتش رو از توی جیبش برداشت و روی مانیتور کنار در اتاق گذاشت و با باز شدن در اروم جیمین رو...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ایشونم که حتما معرف حضور هستن😂(سگ تهیونگ جناب یونتان)

بهش خیره نگاه کرد اما چیم همینطور به تان نگاه میکرد و حتی توان خم شدن هم نداشت و تا همین الانشم به زور خودش رو کنترل کرده بود و کم کم داشت تحریک میشد.

تهیونگ چیم رو به سمت حمام اتاق برد و بعد
روی کاناپه رو به روی تلویزیون نشست و یونهو رو
کنارش روی کاناپه گذاشت و موهای خرمایی رنگ و
ظریفش رو از توی صورتش کنار داد و دستمالی از
روی میز جلوشون برداشت و دور دهن دختر کوچولوش رو تمیز کرد

+پرنسس میخواد کارتون ببینه؟

=اوهوم

+خیلی خب

دستمال رو ول کرد و کنترل تلویزیون رو برداشت و با  پیدا کردن اولین کارتون صدای تلویزیون رو تا جایی
که میشد زیاد کرد و چند تا بیسکوییت و کیک رو هم برداشت و جلوی یونهو گذاشت
+بیا پرنسس

یونهو در حالی که چشماش برق خاصی میزد به
خوراکی ها نگاه کرد و دستای کوچیکش رو بهم
کوبوند و لبخند پهنی زد تهیونگ خنده ای کرد و نگاهش رو به در حموم داد و باز به یونهو خیره شد

+ددی باید بره بیرون و اوما هم حمامه... پرنسس میتونه مواظب خودش باشه مگه نه؟

یونهو با ذوق سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و
همون لحظه تان برای جلب توجه کنار یونهو نشست و بهش نگاه کرد تا کمی توجه بگیره و یونهو هم با کمال میل اون موجود پشمالو و نرم رو بغل کرد و نگاهش رو باز به ددیش داد

+افرین...همینجا بمون باشه؟

=چشم

بوسه ی کوچیکی روی گونه دخترکش گذاشت و با
حس تیز تر شدن رایحه ی امگاش از کنار یونهو بلند
شد و وقتی حس کرد حواس دخترش به تی وی پرت شده خودش رو داخل حمام پرت کرد و با جیمینی
مواجه شد که اشکهاش تمام صورتش رو خیس کرده بودند و خودش رو گوشه حمام جمع کرده بود و خیلی بی پناه و ترسیده به نظر میرسید.

اروم اروم به سمت امگا ی عزیزش رفت و صورتش رو قاب گرفت.

_هیته....

+میدونم بیب..مشکلی نیست..

_قرصام کجان؟

+فکر نکنم اورده باشیمشون...حتی اگرم اورده بودیمشون فکر نکنم که اینبار جواب بدن

درست بود....
خود جیمین هم مطمئن بود که اون قرص ها دیگه کاری براش انجام نمیدن و این یعنی اون قرار بود بعد از پنج سال یه رابطه با الفاش داشته باشه...قطعا پنج سال مدت زیادی بود

_نه

خب حدسش سخت نبود که بفهمه امگاش یکم
ترسیده...البته حقم داشت چون قرار بود اینبار شدت هیتش یکم بیشتر از قبل باشه

تهیونگ خیلی اروم سمت امگای ترسیده اش رفت و سعی کرد بدون ترسوندنش بغلش کنه تا اروم بشه.

🍭The Hate Moment🍭Where stories live. Discover now