🍬part 9🍬

1.8K 160 2
                                    


در حالی که با موهای خیس به پهلو روی تخت خوابیده بود و الفا از پشت بغلش کرده بود موهای دختر کوچولوش رو نوازش میکرد..اما خب پنج دیقه بعدش دوباره تحریک شده بود و یکم بعدش درحالی که ساعد تهیونگ رو بین دندوناش گرفته بود و فشارمیداد تلاش میکرد که صدایی ازش خارج نشه تا یونهو بیدار نشه...

گرچه انگار فایده ای نداشت وبه محض اینکه به اوج
رسیدند یونهو چشمهاش رو باز کرده و بود و باعث شده بود که هردوشون خشکشون بزنه

اون دوتا چشم درشتی که کنجکاوانه در حال آنالیزشون بود خیلی خطرناک بودند و اینکه پتو روشون بود اصلا از میزان خطرناک بودنش کم نمیکرد

=اوما..چرا داری دست ددی رو گاز میگیری؟

یونهو با صدی گرفته ای که بخاطر خواب طولانی
مدتش بود پرسید و قبل از اینکه جیمین جوابی بده
تهیونگ گفت:

+دست ددی درد میکنه و اوما داره بوسش میکنه تا
زودتر خوب شه و همون لحظه جیمین که دهنش رو تا اخرین درجه باز کرده بود دهنش رو بست و لباش رو غنچه کرد

=منم میخوام بوس کنم تا خو شه

این قطعا بدترین اتفاق این چهار سال بود
یونهو با ذوق روی تخت نشست و باعث شد کمی از
پتو از روی بدن برهنه جیمین کنار بره و باعث بشه از شدت استرس اشک توی چشماش جمع بشه
-ته..

با التماس صداش زد و باعث شد یونهو با کنجکاوی
نگاهشو به پدر و مادرش بده

=اوما چرا گریه میکنی؟...مریض شدی؟

انگار یونهو متوجه یسری چیزها شده بود دستشو روی پیشونی مادرش گذاشت

=اوما؟تب داری؟

تهیونگ از فرصت استفاده کرد و سرشو تکون داد

+اره پرنسس اوما بخاطر اینکه با موهای خیس خوابیده یکم مریض شده به نظرت میتونی بری براش یه موهیتوی خوشمزه درست کنی؟

یونهو فورا از روی تخت بلند شد
=میتونم؟؟

تهیونگ سرشو تکون داد و لبخند قشنگی زد
تمام مدت جیمین سرشو توی بازوی آلفاش مخفی کرده بود و تلاش میکرد چهره خجالت زده و ترسیده اشو به دخترش نشون نده.

ووت و کامنت یادتون نره مشتیا😂❤

🍭The Hate Moment🍭Where stories live. Discover now