پارت ۴

377 118 10
                                    


جلوی آینه خم شده بود و داشت مدل موهاش رو عوض میکرد.
نمیخواست مثل همیشه نشون بده.
دستی به کمرش کشید و دامنش رو که بالا اومده بود به زور پایین کشید.
دوباره از توی آیینه نگاهی به هیکلش انداخت.
باید بی نقص دیده میشد.
رژ صورتی ماتی به لب هاش زد و چند باری لب هاش رو به هم مالید.
آستین های پفی شومیزش رو هم چک کرد ؛ همه چی مرتب بود.
کیفش رو برداشت و از دستشویی بیرون اومد.

دل توی دلش نبود.
هرچه زود تر دلش میخواست ببینتش !
چانیول ، اولین کسی بود که بعد از مدت ها تونسته بود نظر سوآ رو به خودش جلب کنه.
لبخند ملیحی زد و به سمت آسانسور قدم برداشت.
ساعت 8و سی دقیقه بود.
نیم ساعت دیر کرده بود ، اون هم بخاطر اماده شدنش!
هرچند ؛ مهم نبود ، امروز با روز های دیگه فرق داشت .

اولین روزی بود که با کراشش تو محیط کار برخورد میکرد.
ایینه جیبیش رو دراورد و برای هزارمین بار خودش رو نگاه کرد.
کم کم داشت وسواس پیدا میکرد برای ظاهرش.
سوار اسانسور شد و دکمه اش رو فشار داد.
هنگام بسته شدن در بود که ، بازوی کسی داخل شد و باعث شد سوا از ترس جیغ بکشه و خودش رو به عقب پرت کنه.

در باز شد و هیکل چانیول که روی عصا افتاده بود، دیده شد!
_ ببخشید ترسوندمت!
سوآ که انتظارش رو نداشت اینطوری با چانیول روبه رو شه ، شدیدا بغض کرد.
از صبح کلی به خودش رسیده بود و سناریو چیده بود که چطوری ازش دلبری کنه ، اما لعنت که همه چیز بهم ریخت.
چانیول با تعجب به چشم های سوا که یواش یواش داشتند اشک الود میشدن نگاه کرد:

_ عذر میخوام! واقعا نمیخواستم بترسونمت.
_ نه نه ! مشکلی نیست!
با پشت دست چشم هاش رو پاک کرد.
با اینکه شدیدا دلش پر میکشید با چانیول روبه رو شه ، اما به محض دیدنش ، قلبش از حرکت ایستاد و گونه هاش شروع به سرخ شدن کرد.

_ مریضی؟
سوا سرش رو بالا اورد و با چشم های گرد شده نگاهش کرد.
انگشت اشاره ی چانیول اروم به سمت صورتش نشونه رفت :
_ گونه هات ! سرخ شدن ! فکر میکنم مریض شدی!
کل وجود سوا شده بود کوره ی اتیش ، داشت از هیجان زیادی خفه میشد.
نباید اینجوری وا میداد ؛ این تو استایلش نبود!
_ اوه! فکر کنم سرما خوردم!
خنده ی معذبی کرد و دستش رو روی پیشونیش گذاشت تا مثلا تب خودش رو چک کنه.

چانیول سر تا پاش رو نگاهی انداخت ، طوری که کم مونده بود سوا از خجالت اب شه:
_ خب فکر میکنم بخاطر لباسته! این دامن مناسب این فصل از سال نیست!!!
سوا وا رفت !
اون فکر میکرد با این لباس میتونه نظر چانیول رو جلب کنه!
نه تنها خوشش نیومده بود ؛ بلکه انتقاد هم کرده بود ازش!
( هرچند اون به فال نیک گرفت و حرف چانیول رو نوعی توجه نسبت به خودش تلقی کرد )

اسانسور تو طبقه ی دوم ایستاد.
در باز شد.
اما سوا زل زده بود به قیافه ی چانیول و یک لحظه هم ازش چشم برنمیداشت.
_ فکر میکنم رسیدی!!
_ چی؟
در بسته شد و بلافاصله چانیول دکمه رو فشار داد تا مانع شه.
_ میگم رسیدی ، باید پیاده شی!
_آهان!
با خجالت سرش رو خم کرد و از اسانسور بیرون دوید.
حسابی ابرو ریزی راه انداخته بود .
اگه چانیول ازش به عنوان یه دختر خنگ یاد میکرد چی؟
نباید این اتفاق میوفتاد !
اون هرطور که شده ، باید چانیول رو مال خودش میکرد.
به نظر سوا ؛ چانیول نه تنها خنگ و دستپاچلفتی نبود ، بلکه خیلی هم جنتلمن جلوه میکرد.
قد بلندی داشت که یکی از استاندارد های هر دختری برای فرد ایده الش بود.
شونه های پهن و عضله های قوی و برامده که دیگه فراتر از چیزی بود که تصورش رو میکرد.
برخلاف دیدار اولشون ، امروز چانیول حسابی به خودش رسیده بود و شبیه سلبریتیها لباس پوشیده بود.
پالتوی بلند کرم قهوه ای بیشتر از هرچیز دیگه اون رو جذاب نشون میداد.
موهای مشکی خوش حالتش که خیلی مرتب شونه شده بود و عقب داده شده بود ، نکته ی خیره کننده ی تیپش بود.
آهی کشید و با قدم های اهسته اهسته به سمت اتاق کارش حرکت کرد.

When I See UWhere stories live. Discover now