پارت ۱۳

276 88 62
                                    


نگاه زیر چشمی به بکهیون انداخت.
خیلی ریلکس پرونده ای که توی دستش بود رو میخوند.
مردد بود که سوالش رو بپرسه یا نه؟
نمیخواست تو مسائل خصوصی بین اون و چانیول فضولی کنه.
اما از طرفی ؛ بکهیون بهترین دوستش و چانیول کارمندش بود.
باید سر از کارشون درمیاورد.

سرفه ی مصلحتی کرد تا توجهش رو جلب کنه.
_ میگم ؛ بک ؛ دیشب که ناراحتی پیش نیومد؟
سرش رو بالا اورد و پرسشگرانه به چن نگاه کرد.
_ چرا باید ناراحتی پیش میومد؟
_ خب ؛ بخاطر اتفاقی که بینتون افتاده میگم.
خودکارش رو پایین گذاشت و عینک رو روی بینیش جا به جا کرد :
_ نه ؛ اتفاق خاصی نیوفتاد!

چن ؛ سری به نشونه ی تایید تکون داد.
_ امیدوارم دیگه سر عقل اومد باشی بک.
خیلی یکهویی عینکش رو در اورد و روی میز انداخت:
_ چن ! توجه میکنی داری چی میگی؟ من اشتباهی نکردم!
اما با دیدن عکس العمل چن ؛ خودش رو نباخت و ادامه داد:
_ خب درسته ، من زخمیش کردم ، اما همش تقصیر دست پاچلفتی خودش بود.
_ بک ! اینکه شخصیت یه فرد چطوریه که دست خودش نیست ! اون با این ویژگی ها بدنیا اومده و تا الان با همون اخلاق و رفتار بزرگ شده . فکر نمیکنی دیگه نمیشه تغییرش داد؟

_ اگر قرار بر این بود ، که همه باید توی بیشعوری میموندن و خودشون و بقیه رو آزار میدادن ! پس در نتیجه نیازی به معلم و تعلیم و تربیت نبود!..... حرفت خنده داره چن هیونگ!
_ منظورم این نبود که نبايد به آداب و اصول پایبند نبود ؛ اما ایراداتی که تو داری ازش میگیری ؛ مثل احمق یا دست پاچلفتی بودنش که دیگه ربطی به اینا نداره!

خودش رو نزدیک تر کشید.
_ درسته ؛ چانیول دست پاچلفتی هست ؛ اما این حقش نیست که باهاش بد رفتاری شه! .... یادمه بهم میگفتی چانیول خیلی با استعداده! چیشد پس؟ چرا الکی میفرستیش دنبال این و اون؟ بهتر نیست تصمیمات درست تری نسبت بهش بگیری؟
بکهیون با لبخند رمز آلودی که به لب داشت ؛ از پشت میز بیرون اومد و کنار چن نشست.

_ میدونی هیونگ ! اول اینکه ادما باید جنم اینکه میتونن یه کاری رو به درستی انجام بدن رو نشون بدن ، تا بعد بشه بهشون مسئولیت سنگین تری داد!
_ تو فکر میکنی چانیول با پا دوی این و اون بودن میتونه به اون چیزی که واقعا هست برسه؟ ... چه ربطی بهم دارن؟ موسیقی توی رگاش جریان داره ! و مطمئن باش اگه بزاری کاراموز کمپانیت شه ، خیلی زود تر از الان به سود دهی میرسه!
_ هر ادمی باید برای خواسته هاش تلاش کنه! تنها داشتن استعداد کافی نیست! استعدادی که یه گوشه نگهشون داری و هر چند وقت یکبار بری سراغشون و پراکنده نوت بنوازی ، به هیچ دردی نمیخوره! این اصول کاره! باید بخواد و براش تلاش کنه ؛ اون موقعست که میتونه یه هنرمند نمونه شه!
_ و وقتی تمام روز با حسرت به کاراموز جدیدت خیره میشه و نمیتونه جای اون باشه ؛ چطور میتونه کاری بکنه؟

پوزخندی زد و به پشتی مبل تکیه داد :
_ تو حتی نمیدونی من چرا فرستادمش دنبال کیم جونگین !
_ چرا؟ دلیلش چیه؟
_ پارک یول باید به خودش بیاد ! باید بفهمه واقعا چی میخواد ! من اون استعداد رو درونش دیدم ؛ اما علاقه اش بقدری نبود که همینطوری بفرستمش بره قاطی کار اموزام!
شوکه به بکهیونی که انگار داشت راحت ترین موضوع دنیا رو مطرح میکرد خیره شد.
_ باید حسگرای چانیول فعال شن . باید با چشم ببینه و ترغیب شه تا دنبالش رو بگیره! وگرنه با تو خیابون ساز زدن ؛ کسی ستاره نمیشه!
_ یعنی ، فرستادیش دنبال کیم جونگین تا غیر مستقیم با روند کار آشنا شه؟
_ میدونی ؛ من پارک رو بهتر از تو شناختم. وقتی صدای موسیقی رو میشنوه ؛ انگار ميره تو ابرا و عشق میکنه براش. انرژی میگیره و انگیزه اش دو چندان میشه. اما چون همه چیزو سر سری گرفته ؛ این حسش پایدار نیست. من میخوام به اون ثبات احساسات برسه. میخوام شور و هیجانش به قلیان بیاد تا واقعا بیوفته دنبال این کاری که براش مناسبه.

When I See UWhere stories live. Discover now