نگاه زیر چشمی به بکهیون انداخت.
خیلی ریلکس پرونده ای که توی دستش بود رو میخوند.
مردد بود که سوالش رو بپرسه یا نه؟
نمیخواست تو مسائل خصوصی بین اون و چانیول فضولی کنه.
اما از طرفی ؛ بکهیون بهترین دوستش و چانیول کارمندش بود.
باید سر از کارشون درمیاورد.سرفه ی مصلحتی کرد تا توجهش رو جلب کنه.
_ میگم ؛ بک ؛ دیشب که ناراحتی پیش نیومد؟
سرش رو بالا اورد و پرسشگرانه به چن نگاه کرد.
_ چرا باید ناراحتی پیش میومد؟
_ خب ؛ بخاطر اتفاقی که بینتون افتاده میگم.
خودکارش رو پایین گذاشت و عینک رو روی بینیش جا به جا کرد :
_ نه ؛ اتفاق خاصی نیوفتاد!چن ؛ سری به نشونه ی تایید تکون داد.
_ امیدوارم دیگه سر عقل اومد باشی بک.
خیلی یکهویی عینکش رو در اورد و روی میز انداخت:
_ چن ! توجه میکنی داری چی میگی؟ من اشتباهی نکردم!
اما با دیدن عکس العمل چن ؛ خودش رو نباخت و ادامه داد:
_ خب درسته ، من زخمیش کردم ، اما همش تقصیر دست پاچلفتی خودش بود.
_ بک ! اینکه شخصیت یه فرد چطوریه که دست خودش نیست ! اون با این ویژگی ها بدنیا اومده و تا الان با همون اخلاق و رفتار بزرگ شده . فکر نمیکنی دیگه نمیشه تغییرش داد؟_ اگر قرار بر این بود ، که همه باید توی بیشعوری میموندن و خودشون و بقیه رو آزار میدادن ! پس در نتیجه نیازی به معلم و تعلیم و تربیت نبود!..... حرفت خنده داره چن هیونگ!
_ منظورم این نبود که نبايد به آداب و اصول پایبند نبود ؛ اما ایراداتی که تو داری ازش میگیری ؛ مثل احمق یا دست پاچلفتی بودنش که دیگه ربطی به اینا نداره!خودش رو نزدیک تر کشید.
_ درسته ؛ چانیول دست پاچلفتی هست ؛ اما این حقش نیست که باهاش بد رفتاری شه! .... یادمه بهم میگفتی چانیول خیلی با استعداده! چیشد پس؟ چرا الکی میفرستیش دنبال این و اون؟ بهتر نیست تصمیمات درست تری نسبت بهش بگیری؟
بکهیون با لبخند رمز آلودی که به لب داشت ؛ از پشت میز بیرون اومد و کنار چن نشست._ میدونی هیونگ ! اول اینکه ادما باید جنم اینکه میتونن یه کاری رو به درستی انجام بدن رو نشون بدن ، تا بعد بشه بهشون مسئولیت سنگین تری داد!
_ تو فکر میکنی چانیول با پا دوی این و اون بودن میتونه به اون چیزی که واقعا هست برسه؟ ... چه ربطی بهم دارن؟ موسیقی توی رگاش جریان داره ! و مطمئن باش اگه بزاری کاراموز کمپانیت شه ، خیلی زود تر از الان به سود دهی میرسه!
_ هر ادمی باید برای خواسته هاش تلاش کنه! تنها داشتن استعداد کافی نیست! استعدادی که یه گوشه نگهشون داری و هر چند وقت یکبار بری سراغشون و پراکنده نوت بنوازی ، به هیچ دردی نمیخوره! این اصول کاره! باید بخواد و براش تلاش کنه ؛ اون موقعست که میتونه یه هنرمند نمونه شه!
_ و وقتی تمام روز با حسرت به کاراموز جدیدت خیره میشه و نمیتونه جای اون باشه ؛ چطور میتونه کاری بکنه؟پوزخندی زد و به پشتی مبل تکیه داد :
_ تو حتی نمیدونی من چرا فرستادمش دنبال کیم جونگین !
_ چرا؟ دلیلش چیه؟
_ پارک یول باید به خودش بیاد ! باید بفهمه واقعا چی میخواد ! من اون استعداد رو درونش دیدم ؛ اما علاقه اش بقدری نبود که همینطوری بفرستمش بره قاطی کار اموزام!
شوکه به بکهیونی که انگار داشت راحت ترین موضوع دنیا رو مطرح میکرد خیره شد.
_ باید حسگرای چانیول فعال شن . باید با چشم ببینه و ترغیب شه تا دنبالش رو بگیره! وگرنه با تو خیابون ساز زدن ؛ کسی ستاره نمیشه!
_ یعنی ، فرستادیش دنبال کیم جونگین تا غیر مستقیم با روند کار آشنا شه؟
_ میدونی ؛ من پارک رو بهتر از تو شناختم. وقتی صدای موسیقی رو میشنوه ؛ انگار ميره تو ابرا و عشق میکنه براش. انرژی میگیره و انگیزه اش دو چندان میشه. اما چون همه چیزو سر سری گرفته ؛ این حسش پایدار نیست. من میخوام به اون ثبات احساسات برسه. میخوام شور و هیجانش به قلیان بیاد تا واقعا بیوفته دنبال این کاری که براش مناسبه.
![](https://img.wattpad.com/cover/310561705-288-k491020.jpg)
YOU ARE READING
When I See U
Romanceکاغذ های توی دستش رو روی میز پرت کرد و با صدای خیلی بلندی شروع کرد به داد زدن: _ تو یه احمقی! احمقی که هیچی حالیش نیست! حتی یه گزارش ساده رو هم نمیتونی بنویسی! این صدای رئیسش بود! رئیس کوتوله ای که با تمام خودخواهیش ؛ کارمند تازه واردش رو مجبور به ا...