🐣پارت ۳۶ 🌈

168 52 22
                                    


_‌رئيس ... صاف قدم بردار.
زير بازوي بكهيون رو محكم تر گرفت و بالا كشيدش.
وقتي ديد به اين حد از مستي رسيده و حتي نميتونه مسير اتاقش رو به درستي تشخيص بده ، سراغش رفت.

بكهيون ادمي نبود كه بخواد مشكلاتش رو با مست كردن فراموش كنه ، اون قوي تر از اين حرفا بود.
اما جديدا زياد مينوشيد و هر بار چانيول رو مجبور ميكرد به سراغش بره و كمكش كنه.

تقريبا از بقيه دور شده بودند و ميشد گفت كسي نميبينتشون.
ايستاد و دست هاش رو از زير زانو هاي بكهيون رد كرد و روي بازو هاش ، بلندش كرد.

_ من دارم پرواز ميكنم.
جفت دست هاش رو از هم باز كرد و تكون وحشتناكي به خودش داد .

_ هي هي . الان جفتمونو ميندازي.
و قدم هاش رو سريع تر كرد تا زود تر به اتاق برسند.
_ اه بكهيون ، خيلي سنگين شدي.
و روي مبل زوار دررفته اي كه توي اتاق بود ولش كرد.

_‌ باسن خوشگلم!
دستش رو روي برجستگي باسنش كشيد و در حالي كه چشم هاش بسته بود روي مبل جابه جا شد.
_‌ باسنم از بس نرمه ؛ همش دردش ميگيره !

قفل در رو بست و به سمت بكهيون چرخيد.
چي داشت ميگفت ؟
تك خنده اي كرد و نزديكش رفت.
_ چي ميگي رئيس؟

_ باسن توم انقدر نرمه ؟
به سمتش خيز برداشت و برجستگي باسن چانيول رو چنگ انداخت.

خنده اش شدت گرفته بود.
اين رويه بكهيون واقعا ديدني بود.
_ نه رئيس ؛ مال تو خيلي نرم تره .

عقب كشيد و با چشم هاي نيمه باز چانيول رو بر انداز كرد.
_ معلومه كه من نرم ترم. خودتو تو آينه نگاه كردي؟ كي با همچين هيكلي باسن نرمي داره؟
_ قطعا من ندارم .
باز خنديد .
بكهيون خيلي بامزه شده بود.

چانيول رو هل داد روي مبل و خودش روي پاهاش نشست.
_ببين انقدر نرمه كه حس نميكني چيزي روي پاهاته!
بوتش رو محكم روي پاهاي چانول فشار ميداد و اصرار ميكرد كه خيلي نرم تشريف داره!
_ آ ... آره ؛ كاملا قانع شدم !
بكهيون رو بلند كرد و كمك كرد روي مبل بشينه.
_ هوووف.

_ مطمئنم سوزي اندازه ي من نرم نيست! حتي اون يكي...
يه تاي ابروش رو داد بالا .
بكهيون مثل اينكه حواسش به حرفاش نبود!

_ چي بود اسمش ؟ هاه ! سوآ!
_ بك ؟ چرا داري خودتو با دو تا دختر مقايسه ميكني؟
_ همممم !
از سر جاش بلند شد و آستين هاي پالتوش رو از پشت اويزون كرد.
_ بزار كمكت كنم درش بياري.
پالتوي بكهيون رو روي چمدونش گذاشت و وقتي برگشت كه كفش هاش رو هم در بياره بكهيون خودش رو روي رخت خواب ها پرت كرده بود.

_‌بلند شو ، لباسات چروك ميشن رئيس.
كشيدش ؛ اما حتي يك سانت هم جا به جا نشد.
صداي بكهيون رو ميشنيد كه زير لب غر ميزد ، اما نميفهميد چي داره ميگه.
_محض رضاي خدا ، بزار لباساتو عوض كنم ، بعد بي هوش شو!

When I See UWhere stories live. Discover now