2

4.9K 870 183
                                    

قسمت دوم:

«دوستم با یه ایدل قرار میزاره؟!»
_______________________________

از دانشگاه خسته برگشت.
_سلام مامان، من اومدم!
×اوه جونگ کوک،اومدی! بیا اینجا، برات دامن جدید دوختم؛ این یکی مشکیه!

لبخند خرگوشی شو به چهره خندان مادرش هدیه داد.
_ببینم!

مادرش خیلی وقت بود با ماجرای "لباس ها جنسیت ندارن "یا "عشق رو محدود نکنید" آشنا شده بود؛ از وقتی توجه شد پسرش دوست داره دامن پوشیدن رو امتحان کنه و داخل خونه با اونها راحت تره تصمیم گرفت خودش براش بدوزه، چون برای خریدن اونها اذیت نمیشد و هم پسرش رو خوشحال میکرد.

×برو بپوشش ببینم مناسبه یا نه.
از دست مادرش گرفت سریع توی اتاقش پرید.
تند تند لباس هاش عوض کرد و دامن رو پوشید و با ذوق از اتاق بیرون رفت.

×عالی شدی!
با خجالت سرشو پایین انداخت:«ممنون».
×پسر کیوت من، بیا بغلم ببینم!
با لبخند خودشو توی آغوش مادرش پرتاب کرد. هر وقت یادش میوفتاد مادرش هموفوبیک نیست ، اشک کوچیکی از خوشحالی توی چشم هاش جمع می شد.

_مامان خیلی دوست دارم، ممنون که مثل بقیه نیستی.
مادرش با آرامش دستشو روی موهای پسرش کشید و بعدش پیشونیش رو بوسید.
_میخوام ازش عکس بگیرم!
مادرش خندید:«باشه فقط زود باش تا ناهار بخوریم»

 _میخوام ازش عکس بگیرم! مادرش خندید:«باشه فقط زود باش تا ناهار بخوریم»

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.

با لبخند توییت کرد، رفت تا ناهار بخوره.
در سکوت درحال خوردن بودن که مادرش گفت:
×جونگ کوک؟
_بله؟
اممم..یه سوالیه که خیلی وقته میخواستم ازت بپرسم، چند وقتیه خیلی بیشتر از قبل توی گوشیتی و خب لبخند میزنی، میدونی؟

_خب؟
یهویی گفت:
×دوست پسر داری؟

_چـ-چی؟!
مادرش هول به نظر میرسید:«میدونی که مشکلی ندارم فقط میخواستم بپر-..»
_نه مامان! من واقعا سینگلم!

مادرش باز هم لبخند زد، اما ایندفعه مرموز..
×باشه..

بعد از تشکر کوتاهی منتظر شد تا مادرش غذاشو بخوره و ظرف هارو جمع کنه و بشوره.
...

در تمام مدت ظرف شستن به کراش عزیز و جدیدش فکر کرد و لبخند زد مادرش پشت سرش ایستاد و گفت:«فکر کنم قیافه خوبی داشته باشه، بدجوری فکرتو درگیر کرده»
_کی؟
×شاهزاده سوار بر اسب سفیدت.
_ماماااان!

Pink Heart 💗┆TK✔️حيث تعيش القصص. اكتشف الآن