(۴ ساعت بعد-سوییت)
-مامی جردن باهام قرارداد بست گفت من فقط کتابو بنویسم همه کارشو اونا میکنن
*این خیلی خوبه پسرم عالیههه
-باید جشن بگیریم زنگ میزنم لابی میگم برامون شراب قرمز بیارن.
*باشه ..
ته با لابی تماس گرفت و سفارششو داد بعد از یک ربع سفارششون اومد
-اومدم
ته درو باز کرد ولی با دیدن شخصی که پشت در بود حس کرد نفس کشیدن یادش رفته..این همون پسر زیباس ؟
+اقای .اقای کیم ؟
-تو همون پسر شال قرمز ؟ جون..جونگ کوک؟
+بله..سفارشتون
-تو اینجا کار میکنی ؟
+بله قسمت کافی شاپ و بار
ته زمزمه کرد
-خوشحالم که بازم میبینمت
+بله؟
-گفتم خوشحالمکه بازم میبینمت
کوکی لبخند خجالت زده ای زد و سینی رو به دست ته داد
+من ..من دیگ میرم..
پشت به ته کرد و پا تند کرد
-صب..
ولی کوک رفته بود وتهیونگ مات ومبهوت دم در مونده بود .مادر تهیونگ از طول کشیدن اومدنش نگران شده بود و دم در رفت
*ته ته چرا نمیایی تو؟
-مامی خودش بود..
*کی؟
-پسره شال قرمز ..همون قدیسه ام
*تهیونگ فکر کنم باید بدستش بیاری
-ولی..
مادر ته سینی رو از دستش گرفت و روی میز قرار داد
*هرطور شده به چشمش بیا
ته خواست دروببنده ولی با چیزی که جلوی در برق زد خم شد و برش داشت .این دستبنده اون پسر بود.درو بست و با لبخند سمت میز رفت
-مامی مثل اینکه جدا تقدیر مارو توراه همگذاشته..
*گفتم که ..ولی چطور؟
ته دستبند کوکی و نشون داد
-تاداااا..
مادر ته خنده ای کرد و اروم ضربه ای به شونه تهیونگ زد
*دیگه برای همساخته شدید
ته مقداری شراب تولیواناشونریختو یه لیوان و به مادرش داد
-به سلامتی تقدیر ...
چند ساعتی پیش همنشستن ونوشیدن و از همه جا برای همگفتن ونزدیکای صبح به خواب رفتن
( فردا)
تهیونگ بعد از بیدار شدن و خوردن صبحانه از اتاق بیرون رفت و سمت کافه هتل رفت .هرچقدر چشم گردوند جونگ کوک و ندید تا دستی روی شونش حس کرد
+اقا با کسی کاری داشتین؟
-اره با تو ..
کوکی لپاش قرمز شد
+چیزی ..چیزی میل دارید؟
-نه اومدم یه چیزی بهت پسبدم ..
کوک کنجکاو به ته نگاهی انداخت که اون. از جیبش دستبندشو دراورد
+اوه دستبندم ..
دستشو دراز کرد تا بگیره که ته دستشو بالا برد
-دو تا شرط داره تا بهت بدمش ..
+شرط؟
-اره
+چیهستن؟
-شرط اول اینکه بامن رسمی نباشی
+من ..من...
-دستبند و میخوایی یا نه؟
کوک هوف کلافه ای کشید
+شرط بعدی ..
-شرط اول قبوله؟
+اره اره قبوله ..
.
.
.
.
بنظرتون بعدش چی میشه؟
YOU ARE READING
The writer ✍️🏻
Fanfictionخلاصه :تهیونگ يه نويسنده معروفه كه بعد از دوسال قرنطينه اولين فن ميتينگشو گذاشته و اونجا پسري ساده ولي زيبارو ملاقات كنه و بنظرتون بعدش چي ميشه؟ كاپل: تهکوک(ویکوک) ژانر:زندگي روزمره،هپي اند .