-5-

2.1K 198 18
                                    

(روز دوم؛رز سفید)

تهیونگ مثل روز قبل بیدار شد و بعد‌از پوشیدن لباس هاش سمت‌گل‌فروشی رفت و‌ گل رز سفیدی رو خرید .به هتل برگشت و سمت‌کافه رفت .گل رو روی میز قبلی گذاش کاغذ دیگ ای دراورد و متنی نوشت

"برای الهه من

جونگ کوک عزیزم !

روز دومی هست که دارم تلاش خودمو میکنم

تو تمام این روزها شدی جزو روزمرگی من

با تو زندگی زیباتره و بیداری هام رو بیشتر از

رویاهام دوست دارم ...

-v"

کاغذ رو روی میز گذاشت و از کافه بیرون اومد

.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~

(روز سوم؛رز ابی)

ته سمت گلفروشی رفت و بعد از خریدن گل رز ابی سمت کافه رفت و مثل دو روزه قبل متنی نوشت

"برای زیبایم

جونگ كوك عزیزم!

روزه سوم شد و هنوز اتفاقی نیفتاده ..حاضرم برای تو

۳۰۰۰ روز حتی بیشتر تلاش کنم ..

تو برای من پرستیدنی هستی

لبخندهاتو برای من نگه دار ..

-v "

از کافه بیرون رفت و رفت تا دستبند کوکی بده تا درست کنن .

.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~

(روز چهارم ؛رز قرمز)

"برای رویایم

کوکیه عزیزم!

دیروز بعد از گذاشتن نامه رفتم تا دستبندتو درس کنم ..

هنوز قصد اینکه بهت بدمش رو ندارم

وقتی کنارم هست حس میکنم تورو کنارم دارم .

دستبندو فعلا بهت پس نمیدم تا زمانی که تورو داشته باشم .

-v "

مثل روزهای قبل کاغذ و گل رو روی میز رها کرد و سمت سوییت رفت .امروز تصمیم گرفته بود تا کوک رو ببینه

پس تصمیم گرفت بعد از باز شدنه کافه‌به‌اونجا بره تا بجای اینکه‌کتابش رو جایی بنویسه که‌حضور جونگ کوک رو اونجا حس میکنه.

(۳ ساعت بعد)

بعد از برداشتن لپ تاپش سمت‌ کافه رفت و روی میزی نشست تا بتونه کوک رو‌ببینه .بعد از چند دقیقه کوکی متوجه نگاه های سنگینی روی خودش شد .بعد از نگاه کردن به اطرافش تهیونگ رو دید که خیره با چشماش کوک رو دنبال میکنه.نفس عمیقی کشید تا بتونه‌ضربان‌قلبش رو متعادل کنه .بعد از اروم شدنش سمت میز رفت

+سلام اقای کیم.چیزی میل دارین؟

-قهوه

+بله حتما .

پشت دسک رفت تا قهوه ته رو اماده‌کنه و بعد از چند دقیقه قهوه روی میز تهیونگ گذاشته شد.

+بفرمایید.

-جونگ کوک..

+بله

-نامه ها..

+همونطور که گفتم تو سطل اشغال هستن.

ته نگاهی به میز کوک انداخت

-ولی گلا..

کوکی که هول شده بود دسپاچه جوابی داد

+امم...همکارم..اره همکارم نگهشون داشت .

-همکارت؟ ولی تو که اینجا تنهایی ..

+تنهام ولی اینجا دوستانی دارم ..الانم‌اگر بازجوییتون‌تموم‌شد من برم .

ته به رفتن‌کوک نگاهی کرد و‌لبخندی روی صورتش نقش بست

-دوست داری از من‌پنهان‌کنی ولی نمیدونی که چشمهات بیشتر از همیشه درخشید !

چند ساعت دیگه رو اونجا سپری کرد و چند تا دیگه‌هم‌قهوه‌ سفارش داد .با کیکی که‌ روی‌میز‌ قرار گرفت نگاهی به کوک ‌کرد

-این برایه چیه؟

+۶ ساعته پشت هم داری قهوه‌میخوری با معده خالی حالت بد میشه .

-پس به فکرمی ؟

+کسی چنین حرفی نزد اقای کیم .روحیه انسان دوستانم باعث شد که اینو براتون بیام اگ نمیخورید ..

The writer ✍️🏻Where stories live. Discover now