-شرط دوم اينه كه شمار...
+درمورد من چي فكر كردي اقاي کیم؟ اينجارو با بار اشتباه گرفتي فكر كنم بار طبقه پايينه اون دستبندم بده به من
-من ميدونم اينجا كجاست و ميدونم بار طبقه پايينه ..تو از اونا نيستي ..و دستبندت دست من میمونه هرروز میام اینجا تا نظرت عوض شه ..اون موقعس که بهت میدم .
+به ..به درک بمونه پیش خودت بندازش سطل اشغال
-عهباشه پس میندازمش ..
دستبندو به جیبش برگردوند و سوت زنان از کافه دور شد
+مرتیکهچیز ..اه فحشم نمیتونم بهش بدم ..
.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~
(روز اول؛رز قرمز)
-الو مارک.میتونی بیایی هتل؟
~اره ته ته نیم ساعت دیگه میبینمت.
-میبینمت.
تهیونگ تلفن و قط كرد و سمت مادرش كرد
-مامان اصن دليل كاراشو نميفهمم .فنه منه ولي وقتي شمارشو خواستم اينجوري باهام رفتار كرد .يني چي اخه؟
*اينقدر خودتو درگير نكن پسر قشنگم پاشو برو براش گل بگير هرروز براش گل بزار باهاش خوب رفتار كن بزار بفهمه كه تو اونو براي خودش ميخوايي
-نميدونم مامان واقعا خورد تو پَرَم.
*ميدونم عزيزم ولي بايد يطوري قلبشو كاملا براي خودت كني .اول از همه مطمئن شو كه اونم به پسرا گرايش داره
-اوه اره .من ميرم گل بگيرم ..دوست دارم مامان.
*منم دوست دارم عزيزم
ته از سوييت بيرون زد و سمت گل فروشي رفت و يه شاخه رز قرمز خريد و دوباره به هتل برگشت و سمت كافه پا تند كرد .
هنوز کوک نيومده بود .پس كاغذي برداشت و متني نوشت
"براي جونگ کوک عزيزم
اين گل براي توئه ..تا منو ببخشي اشتباه از من بود گلِ ظريفم ..
-(v)"
کاغذ وگلرو روی میز گذاشت و قبل از اومدن کوک از کافه بیرون رفت و با دیدن مارک اونو به سوییتش دعوت کرد .
(۳ ساعت بعد)
-مارک نظرت چیه بگم برامون قهوه بیارن ؟
~حتما .
ته به پذیرش دوتا قهوهسفارشدادوبعد از دهدقیقه دره اتاقش زدهشد
-بشین خودم میگیرمش .
مارک سری تکون داد و مشغول گوشیش شد .ته سمت در رفت و بعد از باز کردن در با کوک مواجهشد .
+قهوه خواستهبودید اقای کیم
-اره ..
سینی رو از دسته کوکی گرف و روی میز کنار در گذاش
-ممنونم
+بااجازتون
-نه وایسا..
جونگ کوک سوالی نگاهشکرد
-نامم وخوندی ؟
+بله ..
-خب؟
+انداختمش دور ..دیگه برای من گل نزارید .
پشتشو کرد و از سوییت دور شد .ته ناباور درو بستوسرشو به دیوار زد
-اخه چرا؟ این ک از من خوشش میومد .اشکال نداره ..اینقد براش نامه و گل میزارم تا نرم شه .
سینیو برداشت و سمت مارک رفت .
(ساعت ۹ شب)
~من دیگه میرم ته ..
-ممنونم مارک خیلی کمکم کردی برای ایده های کتاب
~کاری نکردم ..مادر خیلی زحمتت دادم
*عزیزم تو برای من مثل تهیونگم میمونی ..فکر نکنزحمتی .
مارک لبخندی زد ومادر ته روبغلگرفت .
~شبتون بخیر
-شب بخیر .
تهیونگ دروبست و سمت مادرش کرد
-مامی امروز باز دیدمش .
*خببب؟
-گفت دیگهبراش گل نزارم
*این ینی اینکه هرروز براش گلبزاری .
-بزارمینی ؟
*اره .
-پس میزارم
YOU ARE READING
The writer ✍️🏻
Fanfictionخلاصه :تهیونگ يه نويسنده معروفه كه بعد از دوسال قرنطينه اولين فن ميتينگشو گذاشته و اونجا پسري ساده ولي زيبارو ملاقات كنه و بنظرتون بعدش چي ميشه؟ كاپل: تهکوک(ویکوک) ژانر:زندگي روزمره،هپي اند .