-4-

2.2K 181 23
                                    

-شرط دوم اينه كه شمار...

+درمورد من چي فكر كردي اقاي کیم؟ اينجارو با بار اشتباه گرفتي فكر كنم بار طبقه پايينه اون دستبندم بده به من

-من ميدونم اينجا كجاست و ميدونم بار طبقه پايينه ..تو از اونا نيستي ..و دستبندت دست من میمونه هرروز میام اینجا تا نظرت عوض شه ..اون موقعس که بهت میدم .

+به ..به درک بمونه پیش خودت بندازش سطل اشغال

-عه‌باشه پس میندازمش ..

دستبندو به جیبش برگردوند و سوت زنان از کافه دور شد

+مرتیکه‌چیز ..اه فحشم نمیتونم بهش بدم ..

.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~

(روز اول؛رز قرمز)

-الو مارک‌.میتونی بیایی هتل؟

~اره ته ته نیم ساعت دیگه میبینمت.

-میبینمت.

تهیونگ تلفن و قط كرد و سمت مادرش كرد

-مامان اصن دليل كاراشو نميفهمم .فنه منه ولي وقتي شمارشو خواستم اينجوري باهام رفتار كرد .يني چي اخه؟

*اينقدر خودتو درگير نكن پسر قشنگم پاشو برو براش گل بگير هرروز براش گل بزار باهاش خوب رفتار كن بزار بفهمه كه تو اونو براي خودش ميخوايي

-نميدونم مامان واقعا خورد تو پَرَم.

*ميدونم عزيزم ولي بايد يطوري قلبشو كاملا براي خودت كني .اول از همه مطمئن شو كه اونم به پسرا گرايش داره

-اوه اره .من ميرم گل بگيرم ..دوست دارم مامان.

*منم دوست دارم عزيزم

ته از سوييت بيرون زد و سمت گل فروشي رفت و يه شاخه رز قرمز خريد و دوباره به هتل برگشت و سمت كافه پا تند كرد .

هنوز کوک نيومده بود .پس كاغذي برداشت و متني نوشت

"براي جونگ کوک عزيزم

اين گل براي توئه ..تا منو ببخشي اشتباه از من بود گلِ ظريفم ..

-(v)"

کاغذ و‌گل‌رو‌ روی میز گذاشت و قبل از اومدن کوک از کافه بیرون رفت و با دیدن مارک اونو به سوییتش دعوت کرد .

(۳ ساعت بعد)

-مارک نظرت چیه بگم برامون‌ قهوه بیارن ؟

~حتما .

ته به پذیرش دو‌تا قهوه‌سفارش‌داد‌و‌بعد از ده‌دقیقه‌ دره اتاقش زده‌شد

-بشین خودم‌ میگیرمش .

مارک سری تکون داد و مشغول گوشیش شد .ته سمت در رفت و بعد از باز کردن در با‌ کوک ‌مواجه‌شد .

+قهوه‌ خواسته‌بودید اقای کیم

-اره ..

سینی رو از دسته کوکی گرف و روی میز کنار در گذاش

-ممنونم

+بااجازتون

-نه وایسا..

جونگ کوک سوالی نگاهش‌کرد

-نامم و‌خوندی ؟

+بله ..

-خب؟

+انداختمش دور ..دیگه برای من‌ گل نزارید .

پشتشو کرد و از سوییت دور شد .ته  ناباور‌ درو بست‌و‌سرشو به دیوار زد

-اخه چرا؟ این ک از من خوشش میومد .اشکال نداره ..اینقد براش نامه و گل میزارم تا نرم شه .

سینیو برداشت و سمت مارک رفت .

(ساعت ۹ شب)

~من دیگه میرم ته ..

-ممنونم مارک خیلی کمکم کردی برای ایده های کتاب

~کاری نکردم ..مادر خیلی زحمتت دادم

*عزیزم تو برای من‌ مثل تهیونگم میمونی ..فکر نکن‌زحمتی‌ .

مارک لبخندی زد و‌مادر ته رو‌بغل‌گرفت .

~شبتون بخیر

-شب بخیر .

تهیونگ درو‌بست و سمت مادرش کرد

-مامی امروز باز دیدمش .

*خببب؟

-گفت دیگه‌براش‌ گل‌ نزارم

*این ینی اینکه هرروز براش گل‌بزاری .

-بزارم‌ینی ؟

*اره .

-پس میزارم

The writer ✍️🏻Where stories live. Discover now