-6-(END)

2.6K 214 56
                                    

-پس به فکرمی ؟

+کسی چنین حرفی نزد اقای کیم .روحیه انسان دوستانم باعث شد که اینو براتون بیام اگ نمیخورید ..

-اروم باش .میخورم ممنونم

کوک لبخندی زد و دوباره پشت میزش نشست .ته تا زمانی اونجا نشست که دیگه هوا تاریک شده‌ بود .

+اقای کیم  دیگه ساعت ۱۰ شب شده .برو و استراحت کن .

-اوه چقدر زود‌گذشت .ممنونم برای امروز .

+چرا تشکر میکنی؟

-برای اینکه‌گذاشتی حضورتو کنار خودم حس کنم ..گل‌ زیبای من

+این.. این چه حرفی بود ..

-نمیتونی حدس بزنی چقدر خوشحالم

+از چی ؟

-از بودن کنار تو.. از بوییدن عطرت..از دیدن لپ های گل انداختت ..از شنیدن صدات موقع صحبت کردن ..کافی نیست؟



+شما باید برید اقای کیم ..

-شبت بخیر ..

+شب بخیر .

ته با لبخند از کافه بیرون رفت و سمت سوییت رفت .امشب میتونست تا خوده صبح بخاطر امروز خوشحالی کنه و از شوق اشک بریزه .

.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~

(روز پنجم؛رز سفید )

"برای عزیزترینم

جونگ کوک عزیزم !

همونطور که گفتم دیروز روز فوق العاده ای برای من بود

تو کنارم بودی و تورو کنار خودم حس‌میکردم‌

اینو بدون‌که تو واقعا زیبایی ..

-v "

( ۴ ساعت بعد -کافه)

۵ دقیقه ای میشد که ته به کافه اومده بود و کوکی درحال اماده کردن قهوه اش بود .بعد از چند دقیقه قهوه اماده شد و روی میز ته قرارش داد

+نوش جان

-جونگ کوک

+بله؟

-اون دسبند برات مهمه؟

کوک این پا و اون پا کرد بعد از چند لحظه مکث حرف زد

+بله..هدیه مادربزرگمه .

ته از کیفش جعبه ای دراورد و جلوش گذاش

-دادم درستش کردن

+میدونم..نه ینی ممنونم

-پس نامه هامو میخونی؟

+نه ..معلومه که نه .

تهیونگ لبخندی زد

-باشه ..

اونروز هم مثل دیروز تا شب توی کافه بود و بعد رفت

.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~

روزا ها میگذشت و کار تهیونگ شده بود صبحا گل خریدن و نوشتن متن برای جونگ کوک  و گذروندن وقتش توی کافه تا شب تا اینکه یه روز با خودش کنار اومدن و فهمید حسش به کوکی بیشتر از دوست داشتنه برای همین تصمین گرفت تا بهش اعتراف کنه .

(روز سی ام ،روز بدون رُز)

(از دید کوکی )

اونروز صبح با هیجان به کافه رفتم تا سی امین نامه رو بردارم و گل رو توی گلدون بزارم .با نهایت سرعتی که میتونستم خودمو رسوندم به کافه ولی هرجارو که نگاه کردم خبری از گل یا نامه نبود .اتفاقی برای تهیونگ افتاده؟ با ناراحتی و ذهن درگیر از لباسهای بیرونموبا لباس کار عوض کردم و تا از رختکن بیرون اومدم دسته گل پر رز قرمز روی میز دیدم ..اولش جا خوردم شاید ۱۰۰ تایی توش گل رز بود..ته از پشت دیوار بیرون اومد و بعد از برداشتن دسته گل سمتم اومد

-این برای توئه ...

+ممنون ..من منتظره نامه بودم.

-نامه هامو میخوندی ..میدونستم ..ولی امروز خودم حرفامو بهت میزنم .

گلو کنار گذاشت و نزدیک تر اومد

-جونگ کوک من ..روز اول چشمام روی تو بود و توجهی به قلبم نداشتم ..روز‌دوم‌ تمام مغزم تو بودی ..روز‌سوم همه کارم به تو مربوط بود و روز چهارم تا الان قلبمه که برای تو میتپه..

تو باعث شدی تا دنیارو بهتر ببینم .درک بهتری از عشق داشته باشمو شجاع تر بشم .

اینجام تا بگم با من قرار بزار ...همدم تک تک لحظه هام شو.برای من بخند .برای من زندگی‌کن و به من عشق بده .حتی نمیتونم‌با کلمات توصیف کنم چقدر دیوانه وار عاشقتم ...عشق منو قبول میـ..

+قبول‌میکنم‌ کیم تهیونگ ..

بعد از حلقه کردن دستام به دور گردنش لبهام رو روی لبهاش گذاشتم و فقط صدای دست ها و خوشحالی مردم اطرافم رو میشنیدم..رویاهای من به حقیقت پیوست و کیم تهیونگ شد مرد ابدی من ..







پایان:)

دوسش داشته باشین باشه؟♥️

The writer ✍️🏻Where stories live. Discover now