𝐏 6

2.6K 232 36
                                    

هر دو به سمت دکتر یونگ پرواز کردن دکتر یونگ با یه لبخند بشون گفت : ته قبول کرد...

یونمین : چییییییی؟!!

دکتر یونگ : اروم هه....قبول کرد که پیش کوک بمونه....

یونمین با جیغ و داد : ارهههههههههههههههههه

دکتر یونگ و نویسنده : بیمارستانهههههههه ارومممممم

یونگی اروم شد و گفت : من باور نمیکنم....اون یه کله شقه....

جیمین با یه لبخند خوشکلش : میرم از بپرسم هوهوهو

دکتر رو به یونگی گفت : کوک راضیش کرد....

یونگی با تعجب : چطوریییییی؟

یونگ : کوک به باباش زنگ زد و گفت که به پدر ته بگه که ته پیش اون میمونه( پدر ته از پدر کوک حرف شنوی داره ) اونم گفت حداقل هفته ای یک بار باید بیاد خونه پدرش تهکوک موافقت کردن [ نفس کشیدن ] ولی من از همون یک روز هم ناراضیم....ولی خوب بهتر از هر روزه

یونگی موافقت کرد و گفت : ممکنه همون یک روز هم بد باشه ولی خوب از هیچی بهتره...

دکتر یونگ و یونگی بعدا از چند دقیقه بحث کردن به سمت اتاق ته رفتن

تهمینکوک *

کوک : جمن شی راس میگمممم هیچ کاری نمیکنم قولللل

جیمین چشم غره ای به کوک رفت و گفت : هوم اصلاااااا نمیشه بت اعتماد کرد الفاااا امگای منو اذیت نکنی هااااااا

کوک با یه حالت پوکر گفت : مگه تو جفتشی 😑😑 امگای من { ادای جیمین رو در میاره }

جیمین با خشم : جئون فاکینگ جونگکوکککککک

کوک سریع از به سمت در اتاق میره تا بره بیرون....اما افتاد زمین هم اون هم یونگی درسته موقع فرار یونگی رو ندید و با کله تصادف کردن....

کوک درستش رو میزاره رو سرش و میگه : اییییییییییییی اخخخخخخخخخ....

یونگی از درد سرش با صدای الفای میگه : مگه چشم ندارییییی

کوک بعد چند دقیقه با پوکر ترین حالت ممکن خواست چیزی بگه که جیمین سریع تر گفت : یونگی اروم....( زمزمه)

یونگی که فهمید چه اشتباهی کرده گفت : ببخشید جیمین، ته حواسم نبود

کوک با داد : اییییییییییییی ( مثلا میخواد جلب توجه کنه 😂✋🏻)

یونگ : کوک....خوبی بچه؟! حواست هس؟

کوک با گریه مصنوعی : هققققق دکتررررررر یونگی سرم داد زددددد هقققققق

ته و یونگ و جیمین : یونگییییییییی

یونگی با یه حالت وادفاک گفت : الفای اصیل بخوره تو سرت....بچه ننه....

My little omega 🍓 { Kookv }Where stories live. Discover now