𝐏 𝟑𝟎....ᥣᥲs𝗍 ⍴ᥲr𝗍

1.3K 90 10
                                    

دکتر : تبریک میگم اقای کیم شما باردارید..

جونگکوک با خوشحالی امگای توی شک شو بغل کرد و گفت

جونگکوک : دلت بچه میخواست؟؟؟ بیا اینم بچه :)))))

تهیونگ هنوز تو شک بود و فقط سر تکون داد...

دکتر : خب حالا باید چندتا مسئله راجب بارداری بگم..
1 _ بارداری امگا های مرد خیلی حساس تر از خانم هاست و به مراقبت بیشتری نیاز دارن
2 _ به رایحه الفا ها حساس میشن معمولا سه ماه اول اینجوریه بعد از اون بهتر میشه
3 _ تا سه ماه اول حالت تهوع صبحگاهی دارید و یه مقدار زیادی به بو ها حساس میشد و اگه نسبت به چیزی ویار بگیرید و حالتون بد بشه شاید تا اخر عمر تون از اون چیز متنفر بشید..
4 _ بعد از ماه چهارم میتونید برای تایین جنسیت جنین اقدام کنید اما هر ماه باید سونوگرافی داشته باشید..
5 _ میل تون به بعضی غذا ها شاید بیشتر بشه طوری که خیلی دلتون اون غذا رو بخواد..
6_ به رایحه جفت تون بیش از قبل نیازمند میشید پس اقای جئون بیشتر پیش امگاتون باشید...
7 _ تقریبا ماه های اخر احساس سنگینی زیادی میکنید که طبیعیه
8 _ وقتی که بچه به اخرای هشت ماه برسه باید اماده باشید برای به دنیا اومدنش و اینکه درد هاتون یکم یکم شروع میشن...اول هر دو ساعت یکبار بعد هر یک ساعت یکبار بعد به مراتب فاصله درد هاتون کم و کمتر میشه و به جایی میرسه که هر ثانیه درد دارید..کیسه اب تون هم پاره میشه و باید به بیمارستان بیاید...
9 _ استرس و نگرانی برای افردا باردار بشدت بده
10 _ سعی کنید زیاد سرپا واینستید و از مواد شوینده استفاده نکنید..

وقتی توضیحات دکتر تموم شدن تهیونگ و جونگکوک به سمت خونه رفتن...

مـ۪ٜـ۪ٜاه۪ اول۪ 🤍👶🏻

امروز هفته سومش بود...از صبح که بیدار شده بوده بعد از حالت تهوع صبحگاهیش برگشت رو تخت و سعی کرد بازم بخوابه....اما...بدجور گشنش بود...جونگکوک هم صبح زود رفته بود سرکار پس از جاش بلند شد تا برای خودش و بادام کوچولوش غذا درست کنه...

به اشپزخونه که رسید با دیدن تخم مرغ و دوتا لقمه نوتلا با ذوق رفت سمت شون..

همین جور که داشت میخورد کلی از الفاش تشکر میکرد و با نینیش حرف میزد..

مـ۪ٜـ۪ٜاه۪ د۪ٜوم۪ 🤍👶🏻

بعد از کلی گریه الان داشت نودلشو میخورد
هنوز گوشی نداشت که به الفاش زنگ بزنه و ازش بخواد امروز یکم زودتر بیاد چون خیلی دلش براش تنگ شده...

نزدیکای عصر شده بود و جونگکوک با خستگی اومده بود خونه...

امگا کوچولوش دست به سینه با عصبانیت جلوش وایساده بود...

جونگکوک دستاشو باز کرد تا امگا کوچولوش بغلش کنه ولی باشدت زیادی پس زده شد...

تهیونگ : چرا انقدر دیر اومدییی!!

My little omega 🍓 { Kookv }حيث تعيش القصص. اكتشف الآن