"و دیر میفهمیم که آخرین ثانیهها چقدر ارزشمندن. اگه میدونستم که یه روز قراره حسرت نفسهای گرمت رو بخورم یا دلم برای چشمهای همیشه نمناکت تنگ بشه... هیچوقت با کلمههایی که از زبونم جاری میشدن، تازیانهای به روح خستهات نمیزدم."
(یادداشت، جئون جونگکوک)
***
(فلش بک؛ سه سال پیش)
بوی دود سیگار عمیقا ریههاش رو به سوزش مینداخت. از سکوت جونگکوک میترسید. به خوبی میدونست که این آرامش قبل از طوفانه. به بدنهی سیگاری که میون انگشتهای باریکش در حال سوختن بود خیره شد. جونگکوک لیوان ویسکیش رو به آرومی تکون میداد و صدای برخورد یخهای قالبیِ توش با بدنهی لیوان، سکوت فضا رو میشکست.دود سیگار برای قلب دردمندش خوب نبود. پس به آرومی سمت پنجرهی کلبه رفت و با صدای جیرجیری بازش کرد. بارون به شدت میبارید و توی تاریکی شب چیزی از جنگل اطرافشون مشخص نبود. البته گاهی رعد و برق شدیدی میزد و نور ارغوانیش جنگل رو برای چند ثانیه از ظلمات نجات میداد.
با صدای خشدار جونگکوک فهمید که بالاخره مُهری که به لبهاش زده رو باز کرده:" چرا؟"
همین؟ بعد از اون همه کشمکش درونی همین یک سوال؟ ولی نمیتونست خودش رو گول بزنه. همین یک کلمه سه حرفی که با غمگینترین حالت ممکن پشت پردههایی از غرور بیان شده بود، برای به آتش کشیدن قلب ناتوانش کافی بود.
سمت میز رفت و کمی از مشروبات الکلی که حتی نمیدونست دقیقا چی هستن با هم توی لیوان مخلوط کرد. برای تحمل درد امشب به مسکنی قوی نیاز داشت. لیوان رو بالا آورد و قبل از سر کشیدن محتویاتش زمزمه کرد:" خودت هم خوب میدونی که ما با هم آیندهای نداریم."
با صدای پوزخند بلند جونگکوک لبخند دردناکی زد و محتویات لیوان رو یک نفس سر کشید. چهرهاش از شدت تلخی نوشیدنی در هم فرو رفت و سوزش گلوش عذابدهنده بود.
صدای تکون خوردن صندلی معلق نشون میداد که اون بالاخره از جاش بلند شده:" فرق تو با اون عوضیها چیه؟ هوم؟ بهم بگو تهیونگ. قسم میخورم اگه دلیلت منطقی بود به روشی که کمتر درد بکشی بکشمت!"
با نجوای جونگکوک درست جایی کنار لالهی گوشش چیزی در اعماق قلبش فرو ریخت ولی سرخوشیِ ناشی از الکل که وجودش رو گرفته بود مانع از تفکرات عمیقش میشد. قبل از اینکه برگرده لبخندی ملایم به نرمی نسیم صبحگاهی روی صورتش نقش بست.
برگشت و درست مقابل صورت به ظاهر آروم جونگکوک قرار گرفت:" ازم میخوای هر چیزی که اینجا دارم رو رها کنم و همراهت بیام، مگه نه؟" دستهاش رو بالا آورد و یقهی نامرتب جونگکوک رو صاف کرد و نیشخندی زد:" خدا میدونه من تا چند وقت دیگه زنده باشم. میخوام باقی عمرم رو در کنار خانوادهام بگذرونم."جونگکوک با حرص عقب رفت و با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. صدای قهقههاش اونقدری بلند بود که تیرچههای چوبی روی سقف ممکن بود هر لحظه روی سرشون آوار بشه! جونگکوک به حالت نمایشی اشکهای گوشهی چشمش رو پاک کرد و با لحنی که ترکیبی از تمسخر و کنایه بود پاسخ داد:" از کدوم خانواده حرف میزنی؟ از پدری که توی کار قاچاق انسانه؟ همونی که من رو تا خرخره توی لجن و کثافت فرو برده؟ وقتی هشت سالم بود من رو با دوازدهتا پسر بچهی دیگه از یه یتیمخونهی کوچیک توی روستا دزدید و وقتی چشم باز کردم توی یه کشوری بودم که نه زبونشون رو میفهمیدم نه زندگیشون رو؟ دِ بهم بگو عوضی، بگو! من بهخاطر پدر و عموی حرومزادهات به همچین زندگی نکبتباری محکوم شدم."
تهیونگ با آرامش جلوتر رفت. حالا درست مقابل اون چشمهای وحشی که البته رگههایی از دلخوری و خیانت توشون هویدا بود ایستاد. به خوبی میدونست که جونگکوک از آخرین کسی که توقع خنجر خوردن رو داشت تهیونگ بود. قلبش درد میکرد ولی نه بهخاطر بیماریش، درد میکرد چون به مردش پشت کرده بود:" باز هم اینا دلیلی نمیشه که اونها خانوادهام نباشن."
با همون یه جرعه مشروب زیادی مست شده بود. چشمهاش خمار شده بود و سردردی که کمکم داشت توی سرش شکل میگرفت خوشحالش میکرد، چرا که درد باعث فراموشی میشد!
جونگکوک با ناباوری لب زد:" چی؟"
لبهای گوشتیش به نیشخند تمسخرآمیزی کش اومدن:" بیا امشب رو برای خودمون زیادی دردناک نکنیم."
باید همینقدر بیرحم میبود تا جونگکوک رو راضی به رفتن کنه. شب قبل مکالمات پدرش و عموش رو شنیده بود و اونها واضحا به شخص سومی اشاره کرده بودن که دستور قتل جونگکوک رو صادر کرده بود. شخصی به نام سناتور. حالا که جونگکوک به اون حق انتخاب داده بود باید نجات جونش رو انتخاب میکرد. باید جونگکوک رو از این کشور و از این انتقام دور میکرد.
"این رو بدون که امشب همه چیز رو تو نابود کردی ته! و قسم میخورم تقاصش رو ازت پس میگیرم."
"میدونم." آروم زیر لب زمزمه کرد و روش رو برگردوند تا مبادا جونگکوک قطره اشک یاغیای رو که از گوشهی چشمش فرو افتاد ببینه.
(پایان فلش بک)
YOU ARE READING
SENATOR┼
Fanfiction- منو بازی نده تهیونگ. چی میخوای؟ پس هیونجین از طفره رفتن بدش میاومد. کمی خم شد و یکی از نوشیدنیهایی که روی میز بود رو برداشت. سر بطری رو گوشهی لبش گذاشت و کمی از نوشیدنی رو مزه کرد. اگه فرد مقابلش دوست داشت مستقیم بره سر اصل مطلب پس تهیونگ هم ح...