(روز بعد)
آخ" درد وحشتناکی رو تو پشتم احساس ميکردم
راه رفتن برام بزرگترين مشکل شده بود
جیمين! مشکل چيه؟ " رئیسم از من پرسيد.
دوباره با لکنت گفتم!
+ م...من خوبم.
* چطور ميتونی خوب باشی وقتی به نظر ميرسه درد زیادی رو تحمل میکنی؟!
برای فرار از جواب دادن با صدای آرومی گفتم
+ واقعا خوبم...احتياجی نيست نگران من باشين!
* اوکی اگه تو ميگی ، باشه...!
پس خواهش ميکنم پروندههایی که مربوط به محصولاته جدیدمونه رو از بایگانی برام بيار!
تعظيمی کردم و درد فلج کننده ی ديگه ای تو تنم پخش شد که باعث شد آخرین حرفای اون عوضی تو سرم مرور بشه!_عاآهه... به شدت عرق کردم! اول اجازه بده دوش بگيرم! بعدش دوباره ترتيبتو ميدم...
اونشب فکر ميکردم که از شدته سکسهای پشتهسر هم قراره بميرم اما وقتی دیدم اون به حمام رفت با بدنی له شده دردمو نادیده گرفتمو با کندترین و دردناکترین حالت لباسهامو پوشیدمو تا اونجائیکه میتونستم به سرعت فرار کردم...
سرمو تکون دادم تا خاطراتش از یادم بره!
به شدت صدمه ديده بودم مثل اينکه يه کاميون از روم رد شده باشه!!باید حواسمو جمع میکردم تا دیگه از این حماقتا نکنم...
شاید بهتر بود يه مدت مرخصی ميگرفتم
اون مرد ، واقعا بی رحم بود!
با اینکه میدونست اشتباهی گرفتمش اينجوری با احساساتم بازی کرد!
اميدوارم تو آسانسور گير کنه و بخاطر فقدان اکسيژن بميره!!
عاااهه... یادآوری اون خاطرات باعثه عصبانيم میشن..
همینطور که به سمته اتاقه بایگانی میرفتم صدای دو نفر از همکارام توجهمو جلب کرد!
سارا و لیندا دو تا از عقدهایترین همکارام بودن که همیشه بخاطر زیبایی صورت و گوشهگیر بودنم مسخرهام میکردن...
سارا در حالی که بهم نزدیک میشد با تنهای به شونم منو به طرفی هل داد و به لیندا گفت:"راست ميگی؟!
شنيدم الان اينجاست!واو...اون واقعا خوشتيپه ! اصلا شبيه آقای رئیس نيست...
لیندا: ميدونم...! شبيه مادرشه!
راجعبه چی انقدر هيجان زده بودن!؟ به هر حال،اصلا چرا بايد برام مهم باشه!؟ بهتره به کاره خودم برسم.
ولی چرا نميتونم به ديروز فکر نکنم؟ دلم ميخواد خودم رو بکشم!!
کسی شبيه من هرگز نميتونه با جيسون تو یه سطح باشه.
همهی اينا بخاطر یه رویاپردازی بچگانه در مورد یه شخصِ دستنیافتنی شروع شده بود ، که البته نتيجهاش اين شد که تو دام اون مرد عجيب افتادم!
اتفاقات دیروز فقط يه سوءتفاهم بود با این حال من لحظه هايی از شادی رو تجربه کرده بودم اونم یه شادی از نوع پوشالی و زودگذر...!صدای قدم هايی رو شنيدم و سرم رو بلند کردم و وحشتناک ترين کابوس زندگيم رو ديدم!!!!
اون مستقيما تو چشم های من خيره شده بود و پوزخند ميزد!!!!!!
اوه خدای من!!! اون اينجا چی کار ميکنه!!؟؟؟؟؟
رئیسم لبخند گشادی بهم زد و گفت:"جیمین! اين پسرمه، هوسوک! و تو قراره کمکش کنی!
تا جايی که به طور کامل با کار در اینجا آشنا بشه..."
اون رو بهم تعظيم کرد
_ سلام من جونگ هوسوک هستم.
صدای رئیسم فلجم کرده بود...!
* "فکر کن يه ارتقاع درجه ست! تو هميشه در
پايين ترين درجهی ارشديتت بودی!
حالا کسی رو زير دستت داری و البته قول میدم که حقوقِ بيشتری بگيری، دستاشو با خوشحالی بهم زد...
بنظرت اين عالی نيست؟!!"
با لحنی پدرانه که میشد دلسوزی در اون حس کرد دستمو گرفت و ادامه داد...
"میدونی! اون واقعا نميدونه چطور باید توی موقعیتهای کاری با ديگران ارتباط برقرار کنه ، اما اون واقعا سختکوشه "
+ عاااا... که اينطور!
لبخند پراسترسی زدم!!
لعنت به وجودت هوسوک! مقابل پدرت معصوم و بی گناه به نظر ميرسی... اصلا اون ميدونه پسرش چه شيطانیه !؟
منو به سمتش هل داد
* بيايد! بيايد با هم دست بديد .
_خواهش ميکنم ازم خوب مراقبت کن جیمین!...
دستم رو گرفت و با هم دست داديم!!!
نزديک تر اومد و بغلم کرد در حالی که تو گوشم زمزمه ميکرد ، "هرگز فکر نميکردم که تو رو اينجا ببينم"
صدای پوزخندِ حرصیش تو گوشم پیچید و ضربانه قلبم رو خیلی تندتر کرد!
_ تو چطور جرعت کردی ازم فرار کنی!؟بهتره از همین حالا خودتو برام آماده کنی!!
* ميبينم که شما دو تا خوب با هم کنار مياين! تنهاتون ميذارم تا مشغول کار بشين .
قبل اینکه اتاقمو ترک کنه با لحنی که انگار پدرِ یه پسر پنجسالهاس که آوردنش مهدکودک و قراره اونو دسته یه مربی سختگیر بسپره گفت: جیمين! خواهش ميکنم خيلی بهش سخت نگير ، در واقع اين اولين باريه که داره کار ميکنه...
لطفا خوب ازش مراقبت کن...!
آبدهنمو بسختی قورت دادم!
با لکنتِ واضحی لب زدم...بـ...بله قربان "
به محض اينکه از اتاق بيرون رفت و در پشت سرش بسته شد ، من به ديوار کوبيده شدم!!
_ گوش کن لعنتی!"
خيلی بهم نزديک بود. ميتونستم نفس هاش رو روی لب هام حس کنم !!
_من فقط قبول کردم بکنمت چون تو خیلی سخت التماسم کردی...!! بعدش تو جرعت کردی ازم فرار کنی
مطمئن باش تنبيه سختی برای اين رفتارت ميشی!
صداش خيلی آروم و تهديد کننده بود!
_"تربيت کردنت رو از همين الان شروع ميکنم پس خوب گوش کن!"پوزخندی زد و ادامه داد ، اگر جرعت داری نافرمانی کن منم ميرم و به همه ی همکارامون ميگم که تو يه آدم منحرف و هرزه ای که به مردها تو خيابون پیشنهاد میدی... فهميدی؟؟
زبونش رو اروم روی گوشم کشيد که باعث شد به خودم بلرزم...!عزیزای دلم به پارت جدید عشق بدید💖
لایک و کامنت یادتون نره هاااا
![](https://img.wattpad.com/cover/317620910-288-k896995.jpg)
ESTÁS LEYENDO
my favorite pornstar
RomanceGenre : drama , full smut , romance Author : SOIL by : mago.hina جیمین معتاد به گی پورنه و از اونجايی که هيچ دوستی نداره تمام شب هاش تکراریه... یه روزمرهگی رو اعصاب! نشستن جلوی تلويزيون و ديدن فيلم های پورن استار مورد علاقشيکم نامعقوله ولی يج...