پارت ۷

174 25 9
                                    

از پشت شيشه به حرکت کردنه ابرها خيره شده بود و احساس ميکرد هنوزم تو عالم روياست
با اینکه حدوداً پانزده روز از شروع اولین فصل پاییز می‌گذشت ، هوا  آفتاب ملایم و خوشایندی داشت. عاشق این فصل بود!!
در واقع روزهای اُکتبر براش تلفیقی از گرمای ملایم با بادهای خنک بود که تضادی زیبا رو در خودش داشت...
داشتنه گرما و سرما در کنار هم حس قشنگی داشت!
البته که تمامه این حال خوب فقط مربوط به هوا نبود بلکه بیشترش مربوط به اتفاقاته روز قبل می‌شد...
وقتی توسطه پادشاهِ‌عذابش بوسیده شد اصلا توقع نداشت همچین حس خوبی رو بهش منتقل کنه که تا روز بعدش هم بخواد ادامه داشته باشه!
فکر کردن به اون ‌لحظات باعث می‌شد دمای بدنش بطور قابل‌توجهی بالا بره و لبخندهای محو لحظه‌ای لباش رو ترک نکنه!!

با شنیدن صدای رئیس‌جانگ که دقیقا مقابل میزش ایستاده بود و ازش میخواست به دفترش بیاد باعث شد تا حواسشو‌ جمع کنه اما ناخودآگاه مرور کردن اتفاقاتی که تو ذهنش می‌گذشت دوباره باعثه لکنتش شد.
+ ب...بله ، حتما! 
اروم وارد دفترش شد.
"پرونده هايی که برای تایید نهایی نیاز به امضام داشتن رو آوردی؟ "
+ بله...اينجان!
پرونده هايی که تو دستش بود رو بهش داد که متوجه شد رئیس جانگ در حالی‌که دنبال چیزی میگرده سرش رو از اينور به اونور میچرخونه!!
در آخر ناراضی از پیدا نکردنش بهش زل زد "خودکارم کو؟"
با ناراحتی تمام ورق هايی که رو ميزش بود رو زير و رو کرد. "پدرم اون خودکار رو بهم هديه داده ، نميتونم گمش کنم."
چشماش از یادآوریه چیزی ناخودآگاه گرد شد . 
وقتی هر دوی ما تنها کسايی بوديم که بيش از وقت کاری مونده بوديم هوسوک یهو منو هل داد‌ و...
خدارو ‌شکر صدای رئیس جانگ اونو از خاطراته نه چندان معصومانش بیرون اورد!!
با نگاه کردن به گوشه ی ورودی دفترش از جاش با خوشحالی پرید !! و با صدایی که کمی بلند بود گفت: "عا...پيداش کردم! پيداش کردم!"
و با برداشتنش دوباره به میزش برگشت
مدتی بعد با گیجی به خودکار توی دستش نگاه کرد و لب زد" دیشب قبل از رفتن مطمئنم اونو مرتب روی میزم گذاشته بودم، چطور همچين جايی افتاده؟ "
تمام مدت جیمین سعی داشت چهره‌ی خجالت‌زدشو از رئیسش که در واقع پدر هوسوک محسوب میشد قایم کنه!!!!
+م...من نمی‌دونم!
(فلش‌بک-شب‌قبل-آخرین‌ساعاته کاری)
"+ هو...هوسوکااا... چ...چطور میتونی اینکار رو بکنی آخه اينجا دفتر پدرته...! "
سعی داشت قانعش کنه حداقل اونجا رو از لیست مورد علاقه‌ای که برای به فاک دادنش ساخته بود حذف کنه اما ظاهراً صورت مشتاق و چشم‌های براق از هیجانش نقشه‌ی دیگه‌ای براش داشتن!
با شوق به سمتش خیز برداشت و سفت و سخت  کمرشو گرفت و به خودش چسبوند...
لباشو روی صورتش کشید و گونه‌شو بو کشید.
با صدای سکسی ‌و ‌بَمی که بخاطر بوی خوشی که از بدنه بغلیه پسر بهش رسیده بود لب زد
"_که چی؟ تازه من نقشه داشتم امشب توی تک‌تک نقاطه این اتاق به فاکت بدم جیمینی!"
بالاخره به سمت ميز عقب بردش!
هر چی روی ميز بود رو بی توجه به اینکه کجاست پايين ريخت و منو روی ميز خوابوند!! طوریکه یکی از پاهام روی زمین و دیگری کاملا باز شد و زاویه‌ی دید خوبی بهش داد!!
از توی وسایلش که روی میز بود بطری لوب رو درآورد و مقدار زیادیشو اطرافه حفره‌ی باسنم ریخت و شروع کرد دورانی ماساژ دادن و انگشته وسطش رو بدونه اینکه بهم بگه واردم کرد تا جا برای عضو بزرگش داشته باشم .
بشدت عصبی بود چون هوسوک هیچوقت به حرفش گوش نمیداد ، مخصوصا که همیشه سعی میکرد یه گوشه، یا یه جایی تنها گیرش بیاره تا بتونه خودشو توش فرو کنه!
همه‌ی اینها در حالی بود که جیمین اصلا به این موضوع توجه نکرده بود که بعد از اولین بارشون که بطور وحشیانه ای بفاکش داده بود و خیلی اتفاقی باهم همکار شدن و هوسوک هر روز شاهد لنگ زدنه جیمین بود با این موضوع کنار اومده بود که بین بدنه زن‌ها و مردها تفاوته بزرگی وجود داره ، بدنه مردها مخصوصاً جیمینی نیاز به مراقبته بیشتری داشت!
بعد از اون روز دیگه بدونه آماده کردنش به فاکش نداده بود !!
کنترل کردنه خودش جلوی پسری که باسنه فوق‌العاده‌شو هر روز تو محله کارشون دید میزد اصلا کار راحتی نبود و این دلیلی بود که هوسوک خودشو باهاش قانع میکرد هر روز و هر لحظه‌ای که جیمینو تنها گیر آورد باید بفاکش میداد چون جیمین تنها مردی بود که با جذابیتش باعث میشد دیکش فقط برای اون راست کنه!
بالاخره بدونه هیچ ملایمتی اول سر عضوش و بعد بقيه اش رو واردش کرد  .
"+ عااههه هو...سوکاا... خواهش‌ میکنم آرومتر، درد دارم!"
با گرفتنه گردنه خوش‌تراشش که از سفیدی و عرقه نشسته روش براق شده بود سرشو به سمته خودش برگردوند. لبهاشو گرفتو بوسيدش و با گفتنه "ششش ، به زودی عادت میکنی جیمینی!
دوست دارم صدای ناله‌هاتو بشنوم پس نگهشون ندار! " و بعد ضرباتشو تندتر کرد!!
(پایانه فلش بک)
"جیمین؟! "
رئیس‌جانگ دستشو مقابله صورتش تکون می‌داد. "خوبی؟ اخيرا اشتباهات زيادی توی کارت داری ، اتفاقی برات افتاده؟"
فقط تونست با شرمندگی سرشو پایین بندازه و لب بزنه "+نه رئیس... چیزی نیست!"
مرد مقابلش لبخند زد و گفت: "باشه... اما تو ثبت کردنه پرونده های خريد چند تا اشتباه کردی فاکتورها رو با لیست خرید چک کردم لطفا بیشتر حواستو جمع کن..." فايل ها رو دوباره به دستش داد.

my favorite pornstar Where stories live. Discover now