Part 4

172 43 119
                                    


20 اکتبر 2015:

+ بفرمایید؟
_ جانگ جیوو-شی؟!
+ بله خودم هستم

لبخند یونگی به آرومی محو شد... این دختر واقعا جانگ جیوو بود اما چشم‌هاش... چرا این چشم‌ها همون چشم‌هایی که دل یونگی رو میلرزوندن و تو دنیای خودشون غرقش میکردن نبودن؟!

" میشه باهاتون صحبت کنم؟ "

دختر یه تای ابروش رو بالا انداخت:

+ در مورد چی؟
_ رابطه‌ی شما با چوی مین‌شیک

آب دهانش رو قورت داد، به وضوح مضطرب بود:

+ برای چی؟ من ارتباطی با ایشون ندارم!
_ اگه اجازه بدید داخل صحبت کنیم، همه چیز رو براتون تعریف میکنم

دختر نگاهی به اطراف انداخت. پیرزن‌های روستا زل زده بودن به اون و مرد مقابلش تا بفهمن قضیه از چه قراره، میدونست که بخاطر این کار قراره درمورد اونها کلی داستان دروغین توی روستا نقل بشه، اما چاره چی بود؟! باید کاری که هوسوک ازش خواسته بود رو انجام میداد.

نگاهش رو از اون زن‌های فضول گرفت و از جلوی در کنار رفت، به یونگی اشاره کرد تا داخل بره و بلافاصله پشت سرش در رو بست:

+ شما پلیس هستید؟
_ من مین یونگی هستم، یه مقاله‌نویس جنایی که از طرف کارآگاه لی هیری و ریو جون‌یول مامور به انجام یه سری تحقیقات شدم.
+ مقاله‌نویس جنایی؟!

دختر شوکه شده و سر جاش خشکش زد، یونگی کتش رو درآورد و لبه‌ی پله‌های چوبی خونه نشست:

_ همین‌طوره...
+ اتفاق بدی برای جناب چوی افتاده؟!
_ اگر اجازه بدید اول من سوالاتم رو بپرسم بعد به تک تک سوالاتتون جواب میدم

دختر سری به نشونه‌ی تایید تکان داد و با فاصله از یونگی نشست:

_ دختری که به خونه‌ی چوی مین‌شیک میرفت شمایید؟
+ دختر؟!

چشم‌های جیوو از تعجب گرد شد اما با ندیدن واکنشی از یونگی سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه:

+ د...درسته
_ از کی ایشون رو میشناسید؟
+ دقیقا نمیدونم، چند ماهی میشه
_ چطوری باهاشون آشنا شدین؟
+ خب... من به شهر رفته بودم و کاملا اتفاقی با هم برخورد داشتیم
_ آخرین بار کی ایشون رو ملاقات کردین؟
+ آممم... فکر کنم دو یا سه هفته پیش

یونگی اخمی کرد... این دختر داشت حقیقتی رو مخفی میکرد، یا درمورد خودش یا یه کس دیگه‌:

_ پدر یا مادرتون نیستن؟
+ خیر، هردو فوت کردن
_ چند سالتونه؟
+ 20
_ دانشجویید؟
+ بخاطر شرایط زندگیمون بعد از دبیرستان نتونستیم درسمون رو ادامه بدیم...
_ نتونستید ادامه بدید؟ شما خواهر یا برادر دیگه‌ای دارید؟!

دختر بخاطر اشتباهش هول کرد و تند تند سرش رو تکان داد:

+ ن‍...نه... من تنها زندگی میکنم
_ پس منتظر کی بودید؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 12, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐇𝐞𝐫 𝐄𝐲𝐞𝐬 | هـایــ چشم ـشWhere stories live. Discover now