Ep13

306 29 2
                                    

قسمت سیزدهم
راه چهار ساعته تا بندر یوسو (yeosu) با شیطنت های لوهان و بکهیونی که دوتایی عقب نشسته بودن و با هر آهنگی که گذاشته میشد، همخونی میکردن و می‌رقصیدن، خیلی سریع گذشت.
با پیاده شدنشون، سهونی که به خاطر دور بودن 4 ساعته لوهان ازش ناراضی بود، سریع گفت
-من میرم بلیط هامون رو چک کنم.
و به سمت ساختمون سفید رنگ روبروشون که مثل یه مرکز کنترل به نظر می‌رسید، رفت.
-فک کنم هیونگ ناراحته که کل راه رو کنار من نشستی!
بکهیون گفت و دست هاشو توی جیب های شلوار خاکی رنگش فرو برد. لوهان به بکهیون نگاهی انداخت و گفت
-آخه از این فرصت ها خیلی نداریم. دوست داشتم باهم باشیم.
بکهیون لبخند زد
-میدونم لوهانی ولی برادر من وقتی بحث تو باشه، شبیه بچه ها میشه. دیگه باید اخلاقش دستت اومده باشه.
لوهان لبهاش رو جمع کرد
-فکر نمیکردم حساس بشه. آخه تو که غریبه نیستی.
بکهیون شونه بالا انداخت و لوهان مشغول گشتن دنبال یه راه حل برای آشتی کردن با سهون شد.
سهون از ساختمون بیرون اومد و مستقیما به سمت بکهیون، لوهان و چانیولی که به تازگی ماشین رو تحویل پارکینگ داده بود و بهشون پیوسته بود، رفت.
-حرکت کشتی به سمت نام میون(nam Myeon) واسه 11 امشبه. هنوز...
به ساعتش نگاه کرد و ادامه داد
-13 ساعت وقت داریم.
چانیول سر تکون داد و به هتلی که نزدیکشون بود، اشاره کرد
-پس بهتره بریم اتاق بگیریم و استراحت کنیم تا ناهار. واقعا خسته ام.
بکهیون بهش نزدیک شد و بازوش رو گرفت. با نگرانی بهش خیره شد که چانیول گفت
-نگران نباش بیب. فقط خیلی رانندگی کردم، خوابم گرفته.
بکهیون با دیدن اطمینان چشم های چانیول، سر تکون داد تا بهش بفهمونه حرفش رو قبول کرده.
سهون جلو رفت و گفت
-بهترین کار همینه. بهتره همه مون استراحت کنیم.
به سمت لوهان رفت و بدون اینکه حتی بهش نگاه کنه، دستش رو گرفت و به سمت هتل راه افتاد. لوهان داشت از این بی توجهی کلافه میشد. توی راه خیلی بهش خوش گذشته بود اما حالا سهون داشت بهش می‌فهموند که باید کنار خودش می‌نشسته و ازش دلخوره.
سهون خیلی سریع دوتا اتاق رزرو کرد و بعد از سپردن یکی از کارت کلید ها به بکهیون، همراه لوهان وارد اتاق خودشون شد. واقعا توی راه خسته شده بود و دلش می‌خواست سریعتر بخوابه. مخصوصا که نقشه های عاشقانه اش و کنار لوهان نشستنش خراب شده بود.
نیازی ندیده بودن چمدونشون رو بیارن و فقط ساک دم دستی مشکی رنگشون رو از ماشین آورده بود.
سهون بعد از انداختن ساک لباسهاشون روی تک مبل کنار تخت و در آوردن پیراهنش، به شکم روی تخت افتاد و چشم هاشو بست. لوهان با قدم های نامطمئن جلو رفت. دلش نمی‌خواست سهون ازش دلگیر باشه و با همین دلگیری بخوابه.
یقه ی تیشرت یاسی رنگ توی تنش رو یکم از بدنش فاصله داد. از همون زاویه محدود بین یقه و بدنش، نیم نگاهی به خودش انداخت و مثل یه گربه ی لوس، خودشو بو کرد. بدنش بو نمی‌داد اما میدونست تو ماشین به خاطر شیطنت هاش کلی عرق کرده و ترجیح میداد حالا که قراره واسه آشتی کردن به سهون نزدیک بشه، بدنش کاملا تمیز باشه.
به سمت ساک روی مبل رفت و بازش کرد. از لباس هاش فقط یه دورس کرم رنگ و یه پیراهنش سفید حریر توی اون ساک بود. با دیدن پیراهن، لبخندی زد و برش داشت. بی صدا به سمت حموم شیشه ای توی اتاق رفت و نیم نگاهی به وان سفید رنگ انداخت.
لوهان مطمئن بود سهون به محض شنیدن صدای آب، سرش رو بلند میکنه و این چیزی نبود که لوهان الان بخواد. بی سر و صدا وارد اتاقک شیشه ای حموم شد و پرده سفید رنگ کنارش رو تا جایی که امکان داشت، کشید تا سهون دید کمتری بهش داشته باشه. لباس هاشو در آورد و بدون اینکه از شامپو استفاده کنه، بدنش رو با آب شست. منتظر موند تا وان پر بشه و بعد از پر شدن وان، با شیطنت پیراهن سفید رو پوشید و چند تا از گل های سرخ و صورتی که اطراف وان چیده شده بود رو توی آب انداخت. مطمئن بود عطر اون گلها بیشتر سهون رو مست می‌کنه تا عطر مصنوعی شامپو بدن.
توی وان نشست و پاهاش رو دراز کرد. دستش رو دراز کرد و پرده رو کنار زد. سهون برخلاف قبل، به پشت خوابیده بود و  این فرضیه ی لوهان درباره کنجکاو شدن سهون رو تایید می‌کرد. نیشخندی زد و راحت تر توی وان لم داد. مشغول بازی کردن با گل های توی وان شد و آهنگ انگلیسی ملایمی رو زیر لب زمزمه وار، خوند. میدونست وقتی پای اون وسطه، سهون نمیتونه کنجکاویش رو کنترل کنه.
بالاخره بعد از چند دقیقه، مقاومت سهون شکست. پسر بزرگتر از حالت درازکش خارج شد و  روی تخت نشست و به حموم خیره شد. انتظار داشت با پرده ی سفید مواجه بشه اما با فرشته اش مواجه شد که با یه لباس نازک و خیس که به خوبی نیپل های صورتیش رو به نمایش میذاشت، توی وان و بین چند تا گل سرخ و صورتی دراز کشیده. موهای صورتی خیسش از سمت راست تا روی گونه شو پوشونده بودن و گردنبند آبی رنگی که سهون خودش براش خریده بود، دور گردنش برق میزد. سهون نمیتونست پایین تر رو ببینه و از اینکه لوهانش لباس زیر پوشیده یا نه، نامطمئن بود. اما یه چیز رو خوب میدونست...اینکه دوست داره همین الان به سمتش بدوعه و پاهای سفید و بی نقصش رو با بوسه هاش طواف کنه.
-به چی انقدر طولانی نگاه میکنی دکتر اوه؟ به جای خیره شدن، پاشو و دست ها و لبهات رو بهم بده. نمیبینی لوهانیت منتظره؟
سهون نفس عمیقی کشید و بلند شد. اگر قرار بود هربار که قهر میکنه، لوهان اینطوری نازش رو بکشه. با کمال میل تمام روز های سال رو قهر میموند!
با قدم های سریع به سمت حموم شیشه ای رفت و واردش شد. هنوز شلوار جینش توی تنش بود ولی اهمیتی نداشت. الان فقط میخواست لبهاش رو مهمون اون تن خواستنی کنه. کنار وان تقریبا زانو زد و به لبخند خوشحال روی لبهای لوهان خیره شد.
قهر بود؟ تمام اون حس ها میتونستن برن به جهنم! سهون هیچوقت نمیتونست با اون تندیس زیبا قهر بمونه. لبخند روی لبهای لوهانش اگر چه طعم پیروزی میداد اما برای سهون زیبا بود. سهون میتونست با کمال میل تمام مدت بهش ببازه ولی اون لبخند از روی لبهاش پاک نشه.
دستش رو جلو برد و گونه ی پسرکش رو لمس کرد. لوهان سرش رو به سمت دستش کج کرد و گونه شو به دست بی قرار سهون مالید و  سهون احساس کرد یه بادکنک پر از کاغذ رنگی و اکلیل و کلی حس خوب توی قلبش منفجر شد.
نمیتونست حتی کلمه ای به زبون بیاره. فقط سرش رو جلو برد و آروم پیشونی لوهانش رو بوسید. بوسه ی بعدی رو کنار چشمش گذاشت و آروم زمزمه کرد.
-ديوونه ام میکنی...
لوهان بی اختیار، آروم خندید و مچ دست سهون رو گرفت و به سمت بدنش هدایت کرد. دست سهون روی سینه اش کشیده شد و لوهان لبش رو گزید. فرقی نداشت چطوری... لوهان عاشق این بود که سهون لمسش کنه و با تک تک حرکت نرم انگشت هاش، بهش حس خوب بده.
-قرار بود استراحت کنیم ولی تو نمیذاری بیب...
-میتونی خستگیت رو با من در کنی سهونی!
سهون لبخندی به چشم های شیطون لوهان زد و دستش رو از روی سینه اش به سمت پایین تا روی شکمش کشید. لوهانش لباس زیر نپوشیده بود و عضو ناهوشیارش کاملا مشخص بود و این ته شیطنت لوهان رو نشون میداد. لوهان قوسی به کمرش داد و باعث شد گلهای رز از روی بدنش سُر بخورن و پایین بیوفتن.
سهون دستش رو از روی بدن لوهان برداشت و چونه شو گرفت. صورتش رو به سمت خودش کشید و لبهاش رو کوتاه بوسيد. لوهان دست های خیسش رو روی گردن سهون کشید و باعث شد پسر بزرگتر خیلی کوتاه به خودش بلرزه.
-نمیخوای شلوارت رو در بیاری؟
لوهان عمدا پرسید تا به سهون بفهمونه دلش چیز های بیشتری میخواد. سهون نیشخندی زد و گفت
-نه. نیازی نیست.
لوهان لبهاش رو جمع کرد و با چشم های باریک شده بهش خیره شد. سهون هیچوقت تو این مواقع اذیتش نمی‌کرد اما مثل اینکه همسرش قصد نداشت اینبار بهش راحت بگیره.
دستش رو زیر بازوی لوهان برد و بدنش رو از توی وان بیرون کشید. حوله ی سفید و تمیزی که روی جا حوله ای بود رو برداشت و اونو روی شونه های لوهانی که هنوز پیراهنش تو تنش بود، انداخت. یه حوله کوچیکتر رو روی موهاش انداخت و مشغول خشک کردن بدن، لباس و موهاش شد. لوهان با تعجب شونه ی سهون رو گرفت و پرسید
-چیکار میکنی سهونی؟
سهون پشت سرش ایستاد و همونطور که موهاش رو خشک می‌کرد، گفت
-دلم میخواد تو تخت باشیم.
کوتاه گفت و حوله رو از روی سر لوهان برداشت و کنار انداخت. به هر حال باید دوباره دوش میگرفتن. دست هاش رو روی شونه های لوهان گذاشت و بدنش رو به سمت جلو هل داد. لوهان بی اختیار با هدایت سهون، به سمت تخت رفت و روی ملحفه های سفید رنگ دراز کشید. سهون همونطور که هنوز هم شلوار جینش توی پاهاش بود، روی بدن نیمه لخت لوهان دراز کشید و لبهاش رو روی پوست گونه اش کشید.
-اوه خدایا چقدر عطر تنت رو دوست دارم.
لوهان چشم هاش رو بست تا لمس های سهون رو بهتر حس کنه.
-مطمئنم توی زندگی قبلیت پری دریایی بودی!
لوهان با تعجب تک خندی زد و گفت
-تو که گفتی فرشته بودم!
سهون خندید و بوسه ای روی گردنش گذاشت.
-خب تو یه فرشته‌ی پری دریایی بودی!
لوهان بی اختیار به این تصورات بچگانه ی سهون خندید. سهون ادامه داد.
-وقتی توی آبی یا به پوستت آب میرسه، انگار عطر و بوی تنت قوی تر میشه. این طبیعی نیست. هست؟
لوهان شونه هاشو بالا انداخت. قبلا هیچوقت به این فکر نکرده بود.
-نمیدونم.
سهون بوسه های بعدی رو به آرومی بال زدن پروانه ها، روی گردن لوهان نشوند و پایین رفت. سینه های لوهان از زیر اون لایه سفید و نازک، به شدت داشتن جلوی چشم هاش شیطنت میکردن و اونو برای بوسیدنشون، تحریک میکردن.
لبهاش رو بالای سینه اش گذاشت و دستش رو پایین برد. انگشت هاش رو آروم روی پوست شکمش کشید و بعد، دستش رو زیر لباسش هل داد. همونطور که آروم روی پوستش، نوازش های ملایم جا می‌گذاشت، دستش رو به نیپلش رسوند و اون برجستگی صورتی رنگ رو آروم نوازش کرد. همینکارش باعث شد لوهان حس کنه قلبش توی یه سیاه چال فرو رفته و نمیتونه خون رو درست توی بدنش پمپاژ کنه وگرنه این بی حسی کاملا بی معنی بود.
دست و پاهاش از شدت هیجان ذوق ذوق میکردن و حق می‌کرد خون کم کم دیگه به مغزش هم نمیرسه.
نوازش دست سهون روی نیپلش، خیلی زود محکمتر شد و اینبار سهون با زبونش، مشغول ور رفتن با نیپل دیگه اش شد. اون پیراهن انقدر نازک بود که مزاحم کارش نشه!
لوهان بی اختیار انگشت هاش رو توی موهای سهون برو برد و چنگ زد.
-آه...
آروم و کوتاه نالید و سهون با لبخند، پرسید
-اینطوری دوست داری توت فرنگی بی نقص من؟
لوهان لبش رو آروم گزید و سر تکون داد. سهون لبهاش رو بوسید و گفت
-خوبه. حالا گاز گرفتن لبهات رو تموم کن. دلم نمیخواد کبود ببینمشون.
لوهان بلافاصله لبهاش رو رها کرد. سهون بوسه ی دیگه ای روی لبهاش گذاشت.
-کسی صداتو نمیشنوه، اگر دوست داری ناله کن. ترجیح میدم موهامو بکشی تا لبهای قشنگت رو کبود ببینم.
بوسه ای زیر گلوش گذاشت و دوباره پایین رفت. همونطور که زبونش رو روی گردنش می‌کشید، دکمه هاشو یکی یکی باز کرد. باز هم بوسه هاشو پایین برد و اینبار بدون مانع، بوسه ای روی نیپل برآمده اش گذاشت و آروم مکیدش. لوهان واقعا روی نیپل هاش حساس بود و سهون به خوبی از این فرصت استفاده می‌کرد.
دکمه های لوهان یکی یکی باز شدن و حالا روی بدنش هیچ پارچه ای نبود. سهون بوسه هاشو پایین تر برد و شکم لوهان رو بوسید. عطر گل سرخی که تا چند دقیقه قبل روی شکمش بود، به خوبی حس میشد. بینیش رو روی شکم لوهان کشید و نفسش رو محکم داخل ریه هاش کشید.
سرش رو بلند کرد و با بیچارگی به صورت لوهان خیره شد و غر زد.
-اینکه انقدر راحت منو با عطر تنت مست میکنی، خیلی ناجوانمردانه اس.
لوهان بی اختیار خندید و دست هاش رو جلو برد. صورت سهون رو قاب کرد و بعد از جلو کشیدن صورتش، بوسه ای روی لبهاش گذاشت. میخواست به خاطر این مظلوم بودن قیافه سهون بهش جایزه بده اما گیر افتاد!
سهون بهش اجازه عقب کشیدن نداد و لبهاش رو عمیقا بوسید. دستش کم کم پایین رفت و روی عضو بی پوشش پسر کوچیکتر کشیده شد و یه ناله کوتاه خفه شده بین بوسه هاشون جایزه گرفت.
سهون حرکت دستش رو انقدر ادامه داد تا عضو لوهان بین انگشت هاش کاملا تحریک شد و ناله های لوهان عمیق تر شدن. سهون با حس کردن کمبود اکسیژن، عقب کشید و به صورت تو هم لوهان خیره شد. لوهانش با لبهای باز مونده و خیس، نفس نفس میزد و اخم کرده بود. سهون واقعا میخواست واسه صورت غرق لذتش بمیره!
-خوبی هانی؟
سهون همونطور که لبهاش رو روی سینه اش می‌کشید و میبوسیدش، با صدای آروم پرسید و لوهان به سختی درحالی که به ملحفه های سفید روی تخت چنگ مینداخت تا بتونه اون لذت رو هندل کنه، لب زد
-اوهوم.... ااااه...
سهون با لبخند شیطون روی لبهاش حرکت دستش رو سرعت داد و اینبار لوهان تا جایی که میتونست کمرش رو از تخت فاصله داد و کف پاهاش رو روی تشک فشرد.
-اهههه سهوننننن...
دست هاش رو از ملحفه ها دور کرد و با هر دو دست به شونه ی سهون چنگ انداخت.
-نگاهم کن لوهان. میخوام چشم هاتو ببینم.
لوهان به زور بین پلک هاش فاصله انداخت و به صورت سهون خیره شد. حالا لبخند پیروزی روی لبهای سهون نشسته بود.
سهون با دیدن نگاه پر از نیاز و منتظر لوهان، لبخند زد و نوازش دستش روی عضو لوهان رو تموم کرد. لوهان بی اختیار با ناله ای اعتراض کرد اما سهون سرش رو پایین برد و با بوسیدن رون های سفیدش، حق اعتراض رو ازش گرفت.
لبهاش رو روی پوست سفید رونش کشید و بوسه ای داخل رونش گذاشت. زبونش رو محکم روی پوستش کشید و صدای ناله ی پر لذت لوهان رو با علاقه به جون خرید.
موهاش خیلی ملایم به بیضه های لوهان کشیده میدن و این داشت پسر کوچکتر رو ديوونه می‌کرد.
-اوه خدای من. سهون خواهش میکنم...!
سهون بوسه ی محکمی بالای زانوش گذاشت و گفت
-هی... قرار شد من با بدنت خستگیمو در کنم. پس حق اعتراض نداری بیب.
لوهان نفس عمیقی کشید و سعی کرد به عضو نیازمند توجهش، بی توجهی کنه.
سهون بوسه هاشو روی پای مخالفت ادامه داد و بعد از بوسیدن ساق پاهاش، دوباره بالا اومد. میدونست لوهان به شدت روی کف پاهاش حساسه و اگر بخواد بوسه هاشو پایین تر ببره، انقدر میخنده که تمام حس و حالشون بهم بریزه!
آروم از روی زانوش تا کنار عضوش رو لیسید و بعد از انداختن نیم نگاهی به چشم های نیمه باز و خمار لوهان، لب زد
-لذت ببر هانی...!
لبهاش رو از هم فاصله داد و همونطور که عضو برآمده شو توی دهنش فرو می‌برد، با چشم هایی که به وضوح نیشخند میزدن، به نگاه لوهان خیره شد.
لوهان با حس گرمای دهن سهون دور عضوش، بی اختیار چشم هاشو بست و به ملحفه ها چنگ انداخت. سهون و زبون لعنتیش به شدت ماهر بودن و خوب میتونستن لوهان و عضو بی جنبه شو تحریک کنن.
سهون بعد از چند دقیقه، بالاخره از اذیت کردن لوهان دست برداشت و اینبار کنار بدن لوهان دراز کشید. همونطور که هنوز با دستش  عضو همسرش رو بازی میداد کنار گوشش لب زد.
-امشب نمیخوام بیشتر از این اذیتت کنم. دوست ندارم فرشته ی شیطونم فردا تو راه رفتن مشکل داشته باشه.
زبونش رو آروم روی گوشش کشید و بعد از تحویل گرفتن یه ناله ی دیگه، ادامه داد
-اما فردا شب، قراره اولین رابطه مون تو فضای باز رو تجربه کنیم. منتظرش باش بیب.
تو حالت عادی هم سهون واسش به شدت تحریک کننده بود. اما حالا این نجوای گرم کنار گوشش و تصور حرف هایی که میزد، به راحتی قدرت ارضا کردنش رو داشت.
سهون بوسه ای روی گونه اش گذاشت و با صدای آروم، کنار گوشش لب زد
-بیا... بیا لوهان. میخوام لذت رو توی چشم هات ببینم.
لوهان با شنیدن این حرف، با صدای بلند نالید. میدونست نزدیکه و میدونست سهون تمام حالات بدنش رو حفظه و مطمئنا میدونه الان چقدر بدنش نیاز به ارضا شدن داره.
سهون همونطور که بوسه های آروم تحویل گونه ی لوهان میداد، سرعت دستش رو بیشتر می‌کرد. اینکه انقدر واضح لذت رو توی چشم های لوهان میدید، واقعا خوشحالش می‌کرد و دقیقا مثل یه جنگجوی پیروز تو جنگ، احساس غرور می‌کرد. اون تو جنگ با بدن لوهان همیشه برنده بود!
لوهان واقعا نمیتونست تحمل کنه. حرکت دست سهون انقدر سریع و خوب بود که داشت ديوونه می‌شد. نمیتونست کاری بکنه و این خودش بیشتر از قبل روی حرکاتش تاثیر میذاشت. تو یه لحظه نگاهش رو دوباره به چشم های سهونی که حالا دوباره خیره نگاهش می‌کرد، داد و بهترین گزینه جلوی چشم هاش درخشید. بوسیدن سهون...
سریع ملحفه هارو رها کرد و دست هاش رو جلو برد اما لذت ناگهانی که تمام بدنش رو فرا گرفت، باعث شد ماموریت دست هاش نصفه نیمه رها بشه و در آخر، بعد از چنگ گرفتن شونه ی سهون به سرعت بین انگشت هاش ارضا شد.
چشم هاش سیاهی میرفتن و پاهاش به شدت بی جون شده بودن.
-سهونی...
به زور و با بی‌حالی تمام اسمش رو زمزمه کرد و قبل از به خواب رفتن، صدای سهونش رو شنید.
-بخواب عزیزم. من کنارتم...

Archangelic Where stories live. Discover now