Part One

825 60 8
                                    

جوکر...!
وقتی این اسم رو می‌شنویم، بلافاصله تصویر مردی به ذهنمون میاد؛ مردی با پوست سفید و لب‌هایی سرخ و موهای فسفری رنگ که گاهی اوقات
یه کت ارغوانی رنگ تنشه...
در واقع جوکر تنها یه شخصیت خیالی شروره که تو کتاب‌های کمیک آمریکایی اسمش آورده میشه...
جوکر، در بعضی فیلم‌ها نقش یه سایکوپاتی رو داشت؛ کسی که بعد از کشتن حتی میلیون‌ها نفر بازم ذره‌ای حس پشیمونی نداره و بلکه لذت حیوانی از قتل و کشتار می‌بره...!
اما...ممکنه که یه روزی، از گوشه‌ای از دنیا یکی پیدا بشه که ادعا کنه مثلِ جوکره؟
همون‌قدر خون‌خوار و شرور...!
همون‌قدر بی‌رحم و سنگدل...!
و همون‌قدر شیطان صفت...!
کسی که الگوش یه شخصیت خیالی و شروری مثل جوکر باشه و بالاخره روزی این رو به همه ثابت کنه که... همزاد جوکره!

•••

اتاق تاریکی که توش بود، بی‌شباهت به یه اتاق شکنجه نبود؛ دیوارهای سیاه و اون وسایلی که از روی دیوار آویزون بودن، باعث می‌شد قلبش از ترس بایسته. اونجا دیگه کجا بود؟
در آهنی باز شد و مرد سیاه پوشی وارد اتاق شد؛ تن پسر با دیدن اون مردِ ماسک‌دار به رعشه افتاد...
اون مرد رو می‌شناخت...
مگه می‌شد نشناستش؟
اصلا مگه کسی بود که اون مرد خون‌خوار رو با اون ماسک معروف جوکر نشناسه؟

تکونی به خودش داد و به تاج تخت چسبید؛ حتی قدرت تکلمش رو هم از دست داده بود. فقط با چشم‌های ترسیده‌ش منتظر بود تا ببینه قراره چه بلایی به سرش بیاد...

سیاه پوش به طرفش اومد و کنارش روی تخت سنگی نشست؛ پسر با دیدن دست‌های بزرگش با اون تتوهای عجیب که شلاق نُه رشته‌ای ضخیمی رو نگه داشته بود، چشم‌هاش دوباره از اشک پر شد و بی‌شرمانه گریه کرد:

_ چی..از...جونم..می..می‌خوای؟

مرد دست بزرگش رو روی ران لخت پسر که رد شلاق به خوبی روش دیده می‌شد گذاشت و محکم فشار داد و باعث شد خونِ غلیظ و سرخ رنگی از لای زخم بیرون بزنه و ناله‌ی پسر به هوا بره:

_ بزار...برم...بزار برم بی رحم عوضی؛ کثافتِ بی شرف... نامرد... آشغاللللل...

این‌بار با گریه فریاد زد و توی خودش جمع شد؛ داغی خون رو روی پوستش احساس می‌کرد و سوزش اون زخم‌ها تا عمق وجودش رو به آتیش می‌کشوند...

مرد بی‌توجه به گریه‌ها و فحش‌های پسر کف دستش رو روی شکم تختش که بدون هیچ زخمی بود گذاشت؛ اون صفحه‌ی صاف رو برای خودش نگه داشته بود:

_ تابلوی خوبیه؛ برای نقاشی امشبم...

بلند شد و به طرف صندلی که گوشه‌ی اتاق بود، رفت و نشست:

_ آماده‌ش کنین.

خطاب به افرادی که پشت در بود، گفت و با لذت به چشم‌های آبی رنگ پسر نگاه کرد؛ ترسی که تو اون چشم‌ها بود، براش شیرینیِ غیر قابل وصفی داشت.

TWIN JOKER🔞Where stories live. Discover now