03

408 146 63
                                    

با تکون های سهون بیدار شدم:
-بابا؟ این اینجا چیکار میکنه؟

از تخت بیرون اومدم.
-سرت بهتره؟

-سر من به درک، تو اگه به فکر سر من بودی اینو اینجا راهش نمیدادی.

برگشتم فقط نگاهش کردم. آه کشید سرشو انداخت پایین.
-معذرت میخوام.

تیشرتمو از رو زمین برداشتم تنم کردم، پشت سرم راه افتاد. از اتاق رفتیم بیرون. هنوز رو کاناپه خواب بود.
سهون تمام مدتی که توالت رفتم و مسواک زدم برگشتم، تو سکوت رو تنها صندلی میز منتظرم بود.

-برو صندلیارو از اتاقت بیار سرجاش، شبیه مردای عزب دیده میشم خونم یدونه صندلی داشته باشه.

-مردی که یه دونه فنجون قهوه داره چیه؟

-مردیه که توی خونش فقط اون قهوه میخوره.

رفت صندلی هارو آورد.
براش شیر ریختم و قهوه سازو روشن کردم.
-یه بسته چای سبز زنگ بزن بیارن.

-چای سبز چرا؟ برای اون؟

آه کشیدم و نشستم کنارش، تلاش میکردیم آروم حرف بزنیم بیدار نشه.
-دیشب خیلی بد هولش دادی هون.
-به درک.

تو سکوت نگاهش کردم دوباره عذرخواهی کرد.
خودم انلاین چای سبز و کمی خوراکی سفارش دادم.

-عینکش شکسته و قوزک پاش در رفته بود. من این همه با تو تمرین میکنم که فن یاد بگیری بپری به مردم؟ ازت خواستم از زور بازوت فقط برای دفاع از خودت و بقیه استفاده کنی نه برای حمله و آسیب زدن.

سر تکون داد.
-من هفت ساله که پدر توام ولی ده سال دوست پسر اون مرد بودم.

-ولی اون بهت آسیب زد.

-میدونم، فکر کردی خودم یادم رفته؟
دستاشو تو دستم گرفتم.

-میدونم ولی اگه به اون مرد بی احترامی کنم انگار به خودم کردم، برای ده سال اون انتخاب من بود.
آه کشیدم و صدامو پایینتر آوردم.

-نمیخوام کاری کنم حسادت کنی یا فکر کنی جایگاه اون از تو مهمتره میخوام یاد بگیری منطقی نگاه کنی سهون، تاحالا دیدی پدرمادرم حتی یکبار بخاطر بکهیون سرزنشم کنن؟ اون انتخاب و گذشته من بوده هر توهینی بهش توهین به منی که انتخابش کرده بودمم هست، یاد بگیر تو زندگی از اشتباهات درس بگیری ولی پشیمون نشی. لطفا به خاطر گذشته پدرت بهش احترام بذار. پای اون ورقه حضانت اسم اونم به عنوان والدینت نوشته شده.

آروم شده بود.
-متوجه حرفات شدم، ببخشید گاهی بچه میشم.

شقیقه و گوششو نوازش کردم.
-من ازت نمیخوام سریع بزرگ شی، اندازه سن خودت رفتار کن ولی این چیزارو اگه یاد بگیری خودت کمتر آسیب میبینی.

-میخوای چیکار کنی؟ میخوای نگهش داری با ما زندگی کنه؟
سرمو چپ و راست بردم.

-نه. فرار کردن و نفرت نشون دادن به اکست مال وقتیه که جوونی، به سن ما که میرسی دیگه هیچی اونقدر عصبانیت نمیکنه تا وقتی که به خانواده و عزیزانت آسیب بزنه. قصد ندارم اینجا نگهش دارم، به هر حال من و تو جفتمون حریم خودمونو داریم و آرامش خودمون از همه چیز مهمتره ولی نمیخوامم مانع تلاش کردنش برای تو بشم.

𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐬𝐭𝐫𝐚𝐭𝐞𝐠𝐲Where stories live. Discover now