04

410 154 99
                                    

-صدو هیجده، صدو نوزده، صدو بیست.

ییشینگ با ذوق فریاد زد، چانیول خسته کف زمین افتاد. ییشینگ هنوز پر هیجان بالا پایین میپرید، چانیول درحالی که نصف صورتش مثل خمیر رو زمین وا رفته بود و همه ماهیچه های شکم و بازوهاش میسوخت؛ لبش کش اومد.

با چشم بسته آروم خندید، خنده ذره ذره اوج گرفت و تبدیل به قهقه شد. از جا بلند شد و همراه ییشینگ بالا پرید. فریاد های پیروزیش از اتاقش بیرون میرفت و به گوش همه همسایه های طبقه بالایی و پایینی میرسید.

مامانش برف شادی رو سرش ریخت و با هیجان تشویقش میکرد و اون لحظه یکی از زیباترین قاب های خانواده پارک ثبت شد.

لحظه ای که یشینگ داشت همراه با فریاد تیشرتشو تو تنش پاره میکرد، چانیول کوچولوی خانواده با بالا تنه برهنه غرق عرق و عضلات کمرنگش چشماش هلالی بود و بزرگ ترین لبخندشو داشت.
کلی برف شادی و ذوق خانوم پارک و انگشتهاش که جلوی یه چشمش نشان پیروزی رو گرفته بود.

گوشه عکس با ماژیک سرخ نوشته شد ۱۲۰ و این خاطره تا ابد روی دیوار نشیمن کنار انبوه قاب هایی که بعدها با عکسهای سهون، عکسهای دونفره چانیول و بکهیون و عکسهای مسابقاتشون و همینطور مدال ها و افتخارات چانیول پر شد.

چانیول اون روزا نمیدونست قراره اون دیوار خالی که فقط چند تا قاب از تک پسر خانواده پارک روش قرار داشت با عکسهای دونفره و کاپلی خودش و کراشش پر بشه و برای همون سرسختانه هنوز میجنگید برای رسیدن به سومین کاغذ تابلوی کائناتش.

یعنی " در حد اون محبوب شدن " به بیانی ساده تر "در حد بیون بکهیون شدن".

تک پسر تقریبا لوس پارک ها اون روز کنار پای پدرش نشسته بود و مدام التماسش میکرد.

-بابا خواهش میکنم، یه زنگ بزن قسم میخورم هزینشو خودم میدم.

آقای پارک ابرو بالا انداخت.
-حالا چس تومن درامدت از متال خوندنات تو پارتی های تولد رو به رخ پدرت میکشی؟

چانیول کاملا لوس پاشو زد زمین.
-بابا.

خانوم پارک با لبخند و مشتاق بحثشون رو نگاه میکرد ولی هیچ دخالتی نداشت.

آقای پارک بی حوصله برگشت و قیافه بشدت مظلوم پسرش رو ! با اون همه تتو و پیرسینگ و اون موهای بنفش تو سکوت نگاه کرد.

-داری ازم میخوای با آقای هان صحبت کنم تا مربیت شه.

چانیول مثل یه پاپی تند تند سر تکون داد.

-که بهت بوکس یاد بده.

چانیول بی حوصله حرفشو قطع کرد:
-آقای هان سرمربی تیم ملی بوکسه طبیعتا نمیخوام بهم باله یاد بده.

آقای پارک یهو نیشش باز شد و بشکن زد.
-دقیقا، دقیقا همین چانیول، آقای هان سرمربی تیم ملیه احمق جون، چی فکر کردی درباره بابات که بتونم اونو برات راضی کنم. رئیس جمهوری چیزیم خبر ندارم؟

𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐬𝐭𝐫𝐚𝐭𝐞𝐠𝐲Where stories live. Discover now