06

605 173 172
                                    

اولین مبارزه‌اشون توی سیاهچال دراگون درحالی بود که صورتش رو کاملا با رنگ سیاه پوشونده بود و مقابل بکهیون توی قفس رقص پا میرفت.

بکهیون نشناخته بودش ولی نگاهش هزاران برابر با چیزی که توی دانشگاه هر روز چانیول دیده بود فرق داشت. اگه توی دانشگاه اون شبیه یه ققنوس اساطیری و قدرتمند قدم برمیداشت الان شبیه یه ببر عصبانی و گرسنه آماده دریدنش بود.

چانیول واقعا ترسیده و اعتماد به نفسش رو از دست داده بود. پیش خودش فکر میکرد اگه توی قفس نبودن و یه رینگ عادی بود سریع میرفت بیرون و صورتشو میشست. ایده مبارزات پنهانی مسخره ترین ایده‌اش بود. شاید اگه بکهیون میفهمید اون همون چانیوله؛ پسری که گاهی باهم توی سلف غذا میخورن و دوست شدن؛ شاید انقدر هاله ترسناکی از خودش بروز نمیداد.

بکهیون حمله کرد و چانیول ترسیده جا خالی داد. بکهیون فرصت نداد دوباره حمله کرد، چانیول همه ضربات رو یا جاخالی میداد یا دفاع میکرد. تماشاچی ها هو میکردن و فحش های خیلی نامناسبی رو داد میزدن. همه از بازی بد چانیول شاکی بودن.
اونم درست بعد از مبارزه های قبل ترش که همه رو پیروز شده بود.

-د تکون بخور دلقک حرومزاده.

فریاد عصبانی مربیش رو شنید، اما کاری نمیتونست بکنه.

مشت محکم بکهیون باعث شد بیفته زمین و تا پایان شمارش معکوس بلند نشه.

بکهیون خودش کمکش کرد زیر بغلشو گرفت از قفس خارج شدن.
مربیش عصبی به بکهیون گفت:
-این دختر کوچولو رو با خودت ببر، فعلا باید برم دفتر آقای گو گند کاریشو جمع کنم.

بکهیون و چانیول طبق رسم بعد هر مبارزه برای استراحت رفتن سوییت استراحت تازه کارا.

چانیول به ظاهر نیاز به کمک بکهیون نداشت و هوشیاریش برگشته بود. آروم از بکهیون پرسید.
-هنوزم مبارزه داری؟

بکهیون کاورشو در آورد و پنجره رو باز کرد کمی هوای خنک بیاد تو. حوله رو کشید روی بدنش و سر تکون داد.

-نه هر ۴ مبارزه امروزمو انجام دادم. تو اول برو دوش بگیر، من خیلی تشنمه یه چیزی میخوام پیدا کنم.

چانیول رفت تو سرویس بهداشتی؛ اونم دیگه مبارزه ای نداشت.

دیگه دلش نمیخواست ایده احمقانه پنهون موندنشو جلوی بکهیون ادامه بده برای همون با بدن تمیز و صورت بدون رنگ از حموم اومد بیرون و باعث شد آبجو تو گلوی بکهیون بپره.
بهش خندید.

بکهیون نفسشو به زور تنظیم کرد سرفه هاش قطع شه و با بهت تقریبا داد زد:
-چیشد؟

چانیول خندید و روی مبل خودشو ول کرد.
تامی سوت زد:
-عجب فیسی قایم کرده بودی اون زیر.
حوله‌اشو برداشت و سریع رفت تو سرویس تا نوبتشو کس دیگه ای نگرفته.

𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐬𝐭𝐫𝐚𝐭𝐞𝐠𝐲Where stories live. Discover now