بعد از تموم شدن مدرسه اش راه افتاد سراغ آگهی های کار و خیلی زود توی سوپرمارکتی که بین راهش از خونه تا مدرسه بود مشغول کار شد ، از اونجایی که سوپرمارکت خیلی بزرگ نبود ، کارش زیاد سخت نبود ، برای پول در آوردن ساده و بی دردسر گزینه خوبی بود . مخصوصا اینکه بیشتر مواقع توی مغازه تنها میموند و از نبودن آدمی اطرافش خوشحال میشد .
بعد از مرتب کردن قفسه های سوپرمارکت پشت میزش نشست و مشغول خوندن کتاب درسیش شد ، گهگاهی حین درس خوندش یکی دوتا مشتری میومدن و پسرک کاری به جز خوش آمد گویی و حساب کردن محصولاتشون نداشت ، برای همین زود بر میگشت سراغ کتابش و سعی میکرد هرچه سریعتر خودش رو به کلاس های جدیدش برسونه .
همینجور کتابش دستش بود که متوجه باز شدن در شد ، زود از سر جاش بلند شد و با صدای بلندی که به گوش فرد بخوره بهش خوش آمد گفت
+ خوش اومدین
اما به محض دیدن همکلاسی مدرسه اش متعجب شد ، شاید هم ناراحت شده بود ، چون حوصله وراجی های پسر رو نداشت ، چان با لبخندی بی دلیل بهش نگاه کرد و گفت
- تو همون پسر جدیده توی کلاسمون نیستی ؟
از اینکه هنوز هم اسمش رو یاد نگرفته بود کمی کلافه شد ، اما به روش نیاورد ، فقط دوباره کتابش رو برداشت و سعی کرد همکلاسیش رو نادیده بگیره
- اسمت فلیکس بود ، درسته ؟
به نظر میومد چان اونقدر هم که نشون میداد احمق نبود ، فقط علاقه اش به کلمات پسر جدید و تازه وارد بیشتر از فلیکس بود
+ درسته
- نمیدونستم اینجا کار میکنی
+ امروز شروع کردم
- جدی ؟ پس یادم باشه بیشتر بیام اینجابعد از این حرف ، چان بالاخره تنهاش گذاشت و مشغول گشتن بین قفسه ها شد ، فلیکس هم از این فرصتش استفاده کردتا دوباره مشغول کتابش بشه .
خیلی زود چان برگشت و خرید هاش رو مقابل فلیکس گذاشت ، از اینکه همکلاسیش دوباره ازش سوالی نمیپرسید و اجازه میداد از سکوت لذت ببره خوشحال بود ، اول از همه آبجویی که برداشته بود رو کنار گذاشت و بعد اسنک و آبمیوه چان رو اسکن کرد ، نگاهی به چان انداخت و گفت
+ میشه ۱۲ وون ، آبجو روهم نمیتونی ببری
- چرا ؟ من که همسن تو نیستم
+ زیر سن قانونی اجازه نداری الکل بخری
- کی گفته من زیر سن قانونیم ؟چان با ابرویی بالا انداخته و لبخند شیطنت آمیزی این رو گفت و سریع کیف پولش رو در آورد ، بعد از کمی گشتن کارتش شناساییش رو پیدا کرد و تحویل فلیکس داد ، پسرک که حوصله مسخره بازی های چان رو نداشت با بی حوصلگی نگاهی به کارتش انداخت و چند ثانیه بعد متعجب شد ، چشم هاش دو درشت تر کرد و دوباره نگاه کرد ، اما انگار درست دیده بود ، چان ۲۰ سالش بود ، درحالی که با فلیکس سر یه کلاس درس مینشست
YOU ARE READING
[ My Lost Angel ]
Random[ فرشته گم شده من ] کاپل 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒊𝒙 ~♡ پسرک سرد و بی روحی که به زندگی با طعم تلخ عادت کرده ، بعد از انتقالش به مدرسه جدید با پسری آشنا میشه که باعث تغییرات زیادی توی زندگیش میشه . یعنی میتونه زندگی خوبی کنار اون پسر داشته باشه ؟ 𝐅𝐞𝐥𝐢𝐱 × 𝐁...