[31]

339 70 45
                                    

از ترس اینکه چان تنها بره ، زود لباس عوض کرد و دنبالش راه افتاد .

جلوی در خروجی ایستاد و اجازه داد چان کامل براندازش کنه . پسر زیپ سویشرت نیمه باز فلیکس رو کامل بالا داد و یه دفعه خم شد به پایین .

وقتی چان کفش هاش رو دست گرفت ، با کمی خجالت خودش رو عقب کشید و گفت

+ خودم میتونم پا کنم
- میدونم

اهمیتی به حرف فلیکس نداد و به کارش ادامه داد . کفش های پسرک رو به آرومی توی پاش کرد و بندش رو محکم بست .

وقتی بالاخره مطمئن شد پسرکش وضعیت مناسبی برای قدم زدن داره رضایت داد تا از خونه خارج بشن .

قدم زدن چیزی نبود که فلیکس به این زودی دلتنگش بشه . در اصل بخاطر وقت گذروندن با چان دنبالش راه افتاده بود .

فقط دلش میخواست با چان قدم بزنه و دوست پسرش رو تماشا کنه .

دلش میخواست مثل بقیه زوج ها موقع قدم زدن دست چان رو بگیره ، اما از نگاه های مردم میترسید . شاید باعث میشد چان هم از اون نگاه ها خجالت بکشه و معذب بشه .

برای همین بیخیالش شد و فقط به قدم زدنش ادامه داد .

اما یه دفعه خود چان برای این کار پیش قدم شد و دست پسرک رو توی دستش گرفت .

- لینو دوباره یه لیست از خرید های خونه برام فرستاده ، باید بریم فروشگاه
+ الان ؟
- نه ، اول میریم خونه ما ، من لباس بردارم ، بعد میریم خرید

با چان حرف میزد اما حواسش به دستش بود ، دستی که توی دست مردونه چان قرار داشت .

چان به تک تک جزئیات دقت میکرد و قبل از اینکه فلیکس درخواست کنه بهش توجه میکرد .

همین باعث میشد همیشه و همه جا قلب پسرک رو به تپش بندازه .

توی کل مسیر ، حس میکرد روی ابر ها قدم میزنه و کس دیگه ای به جز اون و چان توی دنیا وجود نداره .

خیلی زود به خونه پدربزرگ چان رسیدن . پسر با زدن رمز ، در رو باز کرد و به همراه فلیکس وارد خونه شد . اول از همه با صدای بلند حضورش رو اعلام کرد .

- مامانبزرگ من برگشتم !
- چانی اومدی ؟
- ‏آره

خونه نسبتا بزرگی داشتن ، برای همین نگاه فلیکس دور تا دور خونه میچرخید .

وقتی مادربزرگ چان رو دید با احترام تعظیم کرد و سریع سلام کرد .

- با دوستت اومدی ؟
- ‏آره ، فلیکس همکلاسیمه
- ‏خوش اومدی عزیزم ، راستش چان هیچوقت دوست هاش رو نمیاره خونه ، خوبه که به چشم خودم دیدم دوست داره
- ‏مامانبزرگ اینجوری نگو ، من دوست زیاد دارم

با این گله چان مکالمه اشون تموم شد و مامانبزرگش با جدیت ابرویی بالا انداخت ، به نظر میومد میخواد متقابلا به چان گله کنه و حقیقت بودن حرفش رو اثبات کنه ، اما بیخیال شد .

[ My Lost Angel ]Where stories live. Discover now