از ترس اینکه چان تنها بره ، زود لباس عوض کرد و دنبالش راه افتاد .
جلوی در خروجی ایستاد و اجازه داد چان کامل براندازش کنه . پسر زیپ سویشرت نیمه باز فلیکس رو کامل بالا داد و یه دفعه خم شد به پایین .
وقتی چان کفش هاش رو دست گرفت ، با کمی خجالت خودش رو عقب کشید و گفت
+ خودم میتونم پا کنم
- میدونماهمیتی به حرف فلیکس نداد و به کارش ادامه داد . کفش های پسرک رو به آرومی توی پاش کرد و بندش رو محکم بست .
وقتی بالاخره مطمئن شد پسرکش وضعیت مناسبی برای قدم زدن داره رضایت داد تا از خونه خارج بشن .
قدم زدن چیزی نبود که فلیکس به این زودی دلتنگش بشه . در اصل بخاطر وقت گذروندن با چان دنبالش راه افتاده بود .
فقط دلش میخواست با چان قدم بزنه و دوست پسرش رو تماشا کنه .
دلش میخواست مثل بقیه زوج ها موقع قدم زدن دست چان رو بگیره ، اما از نگاه های مردم میترسید . شاید باعث میشد چان هم از اون نگاه ها خجالت بکشه و معذب بشه .
برای همین بیخیالش شد و فقط به قدم زدنش ادامه داد .
اما یه دفعه خود چان برای این کار پیش قدم شد و دست پسرک رو توی دستش گرفت .
- لینو دوباره یه لیست از خرید های خونه برام فرستاده ، باید بریم فروشگاه
+ الان ؟
- نه ، اول میریم خونه ما ، من لباس بردارم ، بعد میریم خریدبا چان حرف میزد اما حواسش به دستش بود ، دستی که توی دست مردونه چان قرار داشت .
چان به تک تک جزئیات دقت میکرد و قبل از اینکه فلیکس درخواست کنه بهش توجه میکرد .
همین باعث میشد همیشه و همه جا قلب پسرک رو به تپش بندازه .
توی کل مسیر ، حس میکرد روی ابر ها قدم میزنه و کس دیگه ای به جز اون و چان توی دنیا وجود نداره .
خیلی زود به خونه پدربزرگ چان رسیدن . پسر با زدن رمز ، در رو باز کرد و به همراه فلیکس وارد خونه شد . اول از همه با صدای بلند حضورش رو اعلام کرد .
- مامانبزرگ من برگشتم !
- چانی اومدی ؟
- آرهخونه نسبتا بزرگی داشتن ، برای همین نگاه فلیکس دور تا دور خونه میچرخید .
وقتی مادربزرگ چان رو دید با احترام تعظیم کرد و سریع سلام کرد .
- با دوستت اومدی ؟
- آره ، فلیکس همکلاسیمه
- خوش اومدی عزیزم ، راستش چان هیچوقت دوست هاش رو نمیاره خونه ، خوبه که به چشم خودم دیدم دوست داره
- مامانبزرگ اینجوری نگو ، من دوست زیاد دارمبا این گله چان مکالمه اشون تموم شد و مامانبزرگش با جدیت ابرویی بالا انداخت ، به نظر میومد میخواد متقابلا به چان گله کنه و حقیقت بودن حرفش رو اثبات کنه ، اما بیخیال شد .
YOU ARE READING
[ My Lost Angel ]
Random[ فرشته گم شده من ] کاپل 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒊𝒙 ~♡ پسرک سرد و بی روحی که به زندگی با طعم تلخ عادت کرده ، بعد از انتقالش به مدرسه جدید با پسری آشنا میشه که باعث تغییرات زیادی توی زندگیش میشه . یعنی میتونه زندگی خوبی کنار اون پسر داشته باشه ؟ 𝐅𝐞𝐥𝐢𝐱 × 𝐁...