لیام کون کبابی

2K 296 435
                                    

عینک مطالعه‌شو به آرومی از روی صورتش برداشت و نگاه خسته‌شو به بدن نیمه برهنه‌ی لیامی دوخت که بخاطر فشار شدید کاری و عقب موندن از تمرینات منظم باشگاهش، حالا ظریف‌تر و نرم‌تر از هر زمان دیگه‌ای به نظر می‌رسید.

تنها پوشش پسر، پیش‌بند آشپزی‌ای بود که جلوی بدنش رو تا روی رون‌های ظریف، اما نرمش پوشونده بود و بند نازکش از پشت، روی باسنش پاپیون خورده بود.

چرا از تماشای بدن بی‌نقصش سیر نمی‌شد؟
زین فکر کردن چطور لیام تو هر وزن و شرایط بدنی‌ای خواستنی و بوسیدنیه؟!

به آرومی از جا بلند شد و بدون گرفتن نگاهش از مقصد، مسیر آشپزخونه رو در پیش گرفت. حتی از این فاصله‌ام می‌تونست صدای زمزمه‌ی آروم خرسشو بشنوه.

Too many cooks in the kitchen
Too many fools here listening
Why don't we find somewhere quiet?
Quiet

I wanna go home, with you
Yeah, we can do whatever you want to
Come on and set the mood
I wanna go home, with you
Yeah, we can go as slow as you want to
Or speed up into you
Home with you

تو حال خودش غرق بود و کونشو با ریتمی که تو ذهنش بود به آرومی تکون می‌داد که از پشت تو آغوش گرمی فرو رفت.

لیام: ترسیدم.

زین کف هر دو دستشو روی بازوهای برهنه‌ی پسر حساسش گذاشت و لب داغش رو به گوشش رسوند.

زین: هرچیزی من بخوام، ها؟!

لیام با گیجی ناشی از نزدیکی به مردش، به آرومی لب زد.

لیام: ها؟

زین لبخند کوچیکی رو پوست گردن لیام زد و با صدایی که لیام میپرستیدش، بخشی از آهنگی که پسر لحظه‌ای پیش زمزمه کرده بود رو لب زد.

زین:                           I wanna go home, with you
Yeah, we can do whatever you want to

دستشو به آرومی از روی بازوی مرد سر داد و روی لپ راست باسنش گذاشت.

زین: تکذیبش می‌کنی خرس؟

گفت، اسلپ نه چندان آرومی بهش زد و گوشت نرمِ کونشو بین انگشتاش له کرد.

لیام ناله‌ی سستی کرد و چشماشو روی هم گذاشت.

لیام: نه.. نه آقا. هرچیزی شما بخواید انجام می‌شه. همیشه...

عمق لبخند مرد بیشتر شد.

یه نگاه کوتاه به اطراف کافی بود تا سناریوی مورد علاقش رو تو ذهنش بچینه. کمی از لیام فاصله گرفت و سمت ظرف کفگیر‌ها رفت. کفگیر نسبتا بزرگ و فلزی‌ای رو انتخاب کرد و دوباره به لیام نزدیک شد.

خوشبختانه کارای اساسی مربوط به پخت غذا انجام شده بود و حالا فقط باید منتظر می‌موند تا خوب مغزپخت بشه؛ نگرانی برای سوختن غذا آخرین حسی بود که لیام تو این شرایط دوست داشت تجربه‌ش کنه.

fucking art (after story)Where stories live. Discover now