Attack on tower

141 45 18
                                    

عکس مربوط به این پارته❤

Peter

درد سرم و معدم شروع شده بود و اجازه هیچکاری بهم نمیداد. اما بقیه تموم تلاششون رو کردن تا احساس بهتری داشته باشم. تعداد بیشتری از اونجرز اومده بودن و اگه حالم بهتر بود میتونستم بگم تمام اونجرز اینجا بودن ولی خب مطمعن نبودم.

.
.
.
.
.

الان احساس بهتری داشتم ولی معدم هنوز خیلی درد میکرد.

"فرایدی حالش بهتره؟" آقای باکی پرسید.

"تو جوری میپرسی که انگار داره میمیره!" آقای استارک با یک نگاه وحشتناک گفت.

"مصرف بیش از حد کافئین از بین رفته. فکر کنم تا چند ساعت دیگه خوب میشه."

"خوش شانسی که حالت داره بهتر میشه." آقای راجرز گفت و موهام رو بهم ریخت.

من فقط لبخند زدم. واقعا میگم...دردی که داشتم حس میکردم واقعا خیلی بود. خوشحالم که زودتر خوب میشم. ناگهان صدای بلندی شنیدم و چراغ ها خاموش شدن. چند ثانیه بعد چراغ های اضطراری همراه با زنگ هشدار روشن شدن.

"چ-چه خبر شده؟" پرسیدم و خواستم از رختخواب بلند بشم، حتی اگه درد داشتم.

خانم استارک دستش رو روی شونه ام گذاشت بهم گفت آروم باشم.

"نمیدونم. اینجا بمون پیت. ما میریم ببینیم چه خبره." آقای استارک لباسش رو پوشید و گفت.

سپس همه باعجله بیرون رفتن. بی حرکت موندم و سعی کردم بفهمم چه خبره. زنگ هشدار ادامه داشت و هیچکس بر نگشت. یکدفعه نوعی ربات به دیوار برخورد کرد و به سمتم اومد. بلافاصله از رختخواب بلند شدم و الان حتی بیشتر احساس مریضی میکردم. همونطور که ربات میخواست من رو بگیره به صورتش تار پرتاب کردم. هنوزم سعی میکرد من رو بگیره اما کندتر شده بود. پشت ربات پریدیم و شروع به تار زدن کردم و ربات با سرعت زیادی شروع به پرواز کرد و سمت اتاق نشیمن رفت. اونجرز رو دیدم که داشتند با ربات دیگه ای مبارزه میکردن. از روی ربات پریدم و اجازه دادم به ربات دیگه ای برخورد کنه. من ربات اونجرز رو نابود کردم. با اینکه شکمم هنوز درد میکرد اما لبخندی زدم. رباتی که من بهش کوبیده بودم...آم... حرفم رو پس میگیرم.. دوباره بلند شد...اوکی...

"فکر نمیکردم دیگه انقدر رقت انگیز باشید که یه بچه نجاتتون بده." ربات مسخره کرد.

"پیتر..." آقای استارک با دیدن من، شوکه گفت.

"اوه....پس میشناسیش. پس نظرت چیه بزاریم اونم بازی کنه؟" ربات گفت.

Wrong Number KID [Persian Translation]Where stories live. Discover now