ch4

206 34 1
                                    

سخن نویسنده:امیدوارم از این چپتر لذت ببرید و لطفا vote بدین و کامنت بزارین ❤❤

***

دو هفته از اون ماجرا میگذشت.
تونی درمورد مرد عنکبوتی کلی تحقیق کرد و...
هیچ چیز.

هیچ چیزی درموردش وجود نداره...انگار اون پسر نامرئیه.
اومد از قهوه کنارش بخوره که...

_نه آقای استارک.
پیتر جلوشو گرفت و لیوان رو ازش دور کرد.
_شما مدت زیادیه نخوابیدین و حالتون اصلا خوب به نظر نمیاد.
پیتر با نگاه نگران گفت.

_بچه من یه مرد بالغم میتونم از خودم نگهداری کنم.
لحن تونی شاکی بود...

و با دیدن نگاه پاپی نمای پسر از لحنش پشیمون شد.
دستی رو صورتش کشید.

_پارکر من به اون برای ادامه کارم نیاز دارم.

_اما شما باید استراحت کنید.
پسر ریز و آروم گفت....طوری که انگار ممکن بود گریش بگیره.

و اون یه ضربه محکم تو سر تونی بود.
پوفی کرد.
_میخوای چیکار کنم؟ برم بخوابم؟

چشمای پیتر برق زد و سرش و تکون داد.
تونی با دیدن رفتار اون بچه پوزخند زد.
اصولا اگه کسی بهش بگه کارو ول کنه و بره بخوابه ساعت ها جنگ و جدال راه میفته ولی نه اینبار.

تونی تسلیم شد و بلند.
_وسایلتو جمع کن بچه....منم میرم میخوابم.

پیتر مشتاق رفت پای وسایلش.

اگه تونی میگفت از اون پسر خوشش نمیاد دروغ محض بود تو این مدت رسما عاشقش شده بود.
با لبخند آماده شدنش رو تماشا کرد.

_اون چیه رو دستت؟
به چسب زخم رو بازوی پیتر اشاره کرد.

_اوه این برای آزمایش خونه.

تونی سر تکون داد.

_می‌بینمتون آقای استارک.
و سوار آسانسور شد.

_آخر خفته خوش بگذره بچه.
و با رفتن پیتر به حرفش گوش کرد و رفت که بخوابه.
روی تخت دراز کشید و چشماش رو بست.
و زودتر از اونکه فکرش رو میکرد به خواب عمیقی فرو رفت.

***

_پیتر؟ یکم زود اومدی.
می متعجب به پیتر که اومده بود نگاه کرد.

_ببخشید می ولی آقای استارک باید استراحت میکرد برای همین زود اومدم.

می سر تکون داد.

پیتر رفت تو اتاقش.

می موند تو حال و با خودش کلنجار رفت.
یه مدت تو فکر گفتن این موضوع به پیتر بود اما....الان باید واقعا درموردش بحث میکردن.

رفت تو اتاق پیتر.
_پیتر؟

_بله می؟
پیتر بدون اینکه نگاهش رو از کتاب جلوش بگیره گفت.

he's my son?Where stories live. Discover now