ch 15

160 33 20
                                    

حال می بهتر بود.
پیتر میتونست اینو ببینه.
رنگ و روش باز شده بود و درست مثل قدیم رفتار میکرد.

پیتر و می تا میتونستن حرف میزدن تا تمام این مدتی که همدیگه رو نبینن جبران بشه.
پیتر هنوز حس بدی داشت که به می سر نمیزد ولی خب....می خودش گفت حق نداره زیاد بیاد بیمارستان.

همه چیز عالی بود تا اینکه هپی اومد تو اتاق.
خب اون، هپی بود....ولی وقتی به می میرسید، لبخند میزد و مهربون بود؟

با رفتن هپی پیتر رو به می کرد.
_می؟

_جانم؟
می نگاه پیتر و خوند.
_اوه خب تو این مدت هپی خیلی مهربون بوده....میدونی اون واقعا آدم خوبیه.....

_باید راجبش فکر کنم؟

می لبخند زد و صورت پیتر و نوازش کرد.
_نه عزیزم ما هنوز چیزی و شروع نکردیم، ولی قول میدم نفر اول به خودت بگم.

پیتر تو نوازش زن غرق شد.
_ممنونم.

***

تا جایی که دکترا به پیتر گفتن درمان می دو ما دیگه تمومه.
یعنی می تا دو ماه دیگه دوباره مثل قبل سالم سرحال برمیگرده پیش پیتر و دوباره با هم زندگی میکنن.
و یعنی پیتر و تونی از هم جدا میشن.

این قدر یکم پیتر و ناراحت کرد....
شرایط تازه داشت بهتر میشد، و قبل از اینکه همه چیز عالی بشه قراره تموم بشه.

به این فکر کرد که ممکنه دوباره با تونی و بقیه غریبه بشه...شایدم نه، شاید هنوز در ارتباط بمونن.

خوشبختانه زنگ گوشی پیتر اون و از افکار خودش نجات دادن.

_الو.

_پیتر یه مشکل بزرگ...
ام جی بود که داشت نفس نفس میزد.

_جی؟ چی شده؟

_گوئن.....گرفتنش.....
ام جی نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
_چند نفر برای باج گیری گرفتنش....آدرس و میدم بهت زودباش تا قبل از....

حرف دختر تموم نشد که...
_آدرس و مسیج کن الان میرم سراغش.

پیتر دوید و رفت سمت یه جای خلوت.
لباساش و عوض کرد و....طبق قرارش به نات پیام داد که داره میره قهرمان بازی.

***

پیتر به جایی که به ام جی گفت رسید...یه انبار نزدیک شهر بود...
انگار طرف زیاد حرفه ای نبودش.

اونجا زیادی خالی بود!!
نباید کسی اون دور و بر میبود؟

پیتر دید که گوئن همون جلو به یه صندلی بسته شده بود و بیهوش بود.
جلو رفت تا کمکش کنه و...همه چیز سیاه شد.

***

نات آدم نگران شدن نبود...هیچوقت نبود.
اما حالا، وقتی ساعت دوازده شب شده و هیچ خبری از پیتر نیست وقتی که آخرین بار پیام داده داره میره کمک مردم....

he's my son?Where stories live. Discover now