"02. ولی تو باور کن"

61 28 24
                                    

بقیه ی مسیر تاران از داخل قلعه حرف میزنه، از چیز های جدیدی که دیده. منم از روستا میگم. از تصمیمات جدید شورا و اتفاقات اطراف و غیره. پیچ آخر رو که رد می‌کنیم، ساختمان شورا پیدا میشه که همه رو به روش جمع شدن.

از بین جمعیت میتونم راحیل و الیاس رو بشناسم که کنار هم ایستادن و حرف میزنن، الیاس متوجه ما میشه و دست تکون میده. بهش میرسیم ساعد همدیگه رو به نشونه ی دوستی فشار میدیم.

الیاس میگه:"شورا امروز نمیخواد اجلاس برگزار کنه."

"چرا؟"

"نمیدونم. ترجیح میدن همه چیز پشت در های بسته باشه. به جاش قراره تمرین شمشیر زنی داشته باشیم. کاوه گفته همه تو زمین رزم جمع بشیم."

شورا گاهی این کار رو میکنه. همه تصمیم گیری های مربوط به روستا رو پشت در های بسته و تو سکوت انجام میده. برای همین برای کسی عجیب نیست. معمولا وقتی جلسه علنی باشه هرکسی میتونه وارد بشه تا از نحوه تصمیم گیری آگاه بشه، ما حق داریم بدونیم یه تصمیم چرا درمورد شرایطمون گرفته شده یا چرا یه قانون جدید وضع شده. اما تاران اخم میکنه.

با صدای الیاس چشم از تاران برمیدارم.
"تاران...این بار شکستت میدم مطمئنم. دفعه پیش خسته بودم اما اینبار فرق میکنه."

تاران میخنده و میگه:"سر چند تا خرگوش شرط میبندم که میبازی."

"قبوله."

"دیگه لازم نیست برم شکار، خرگوش‌ها خودشون میان."

میخندیم و الیاس از اینکه همه باخت اون رو از پیش تعیین شده میدونن ناراحت میشه. راه می‌افتیم سمت زمین مبارزه، راحیل که تا به حال ساکت بوده، تکون نمیخوره. الیاس جلوتر از همه چند قدمی دور میشه که راحیل اروم میگه:"تاران؟"

تاران برمیگرده، راحیل درحالی که زمین رو نگاه میکنه دست هاش رو تو هم میپیچه و با حالتی خجالت زده میگه:"ممنون بابت سنگ کهربا، دیگه کسی خطر نمیکنه تا اونا رو بیاره."

تاران میگه:"دل درد خواهرت بهتره؟"

برق شادی تو چشم های محجوب راحیل نمایان میشه:"خیلی بهتره، حالا میتونه غذا بخوره."

"خیلی خوبه. هر بار که برم حتما براش میارم."

راحیل با حسرت میگه:"اگه خودم اجازه رفتن داشتم..."

تاران چند قدم برمیداره و دست های راحیل رو میگیره و میگه:"نگران نباش من براش میارم، قول میدم. برای من خطرناک نیست من ضد ضربه ام."
بعد بسته کوچکی رو تو دست هاش جا میده و میگه:"این رو هم نگهدار تا وقتی دوباره نوبتم بشه."

راحیل ناباورانه به دست هاش نگاه میکنه و فقط میگه "ممنونم."

با خنده میگم:"من که چیزی ندیدم ولی کاوه اگه بفهمه حتما هر سه تامون رو سلاخی میکنه."

HICHWhere stories live. Discover now