[قسمت چهارم]

423 126 17
                                    

با اضطراب نگاهی به خودش توی آینه انداخت. لباس‌هاش خوب بود، دیگه؟
یه پیرهن آستین بلند کرم رنگ با یه شلوار جین یخی پوشیده بود. عطرش رو فراموش نکرد.
نفس عمیقی کشید. کفش‌هاش رو پوشید و از خونه بیرون زد.

مسیر خونه‌ی چانیول برای بکهیونی که با وسایل حمل و نقل عمومی، مثل اتوبوس، تردد می‌کرد یک مقدار سخت بود، چون اون محله‌ی لعنتی خط اتوبوس نداشت و بک مجبور بود از تاکسی‌ استفاده کنه و پول‌های عزیزش...
می‌تونست با اون مقدار پولی که برای کرایه داد، برای لئو یک اسباب‌ بازی جدید بخره‌.

تاکسی سر کوچه‌ی چانیول نگه داشت. یک چشمش به آدرسی که چانیول فرستاده بود، بود و یک چشمش به شماره پلاک خونه‌ها.

وقتی بالاخره خونه رو پیدا کرد، لبخند دندون نمایی زد. دستش رو بلند کرد تا زنگ رو بزنه اما وسط راه، متوقف شد. داشت می‌رفت خونه‌ی پارک چانیول. چند بار این جمله رو توی ذهنش تکرار کرد و همین کافی بود تا دوباره استرس بگیره. سعی کرد مسیر فکرش رو منحرف کنه. مثلاً به خوراکی‌هایی که برای جی هون خریده بود فکر کرد‌. مطمئناً پسر بچه کلی خوشحال میشد. زنگ در رو فشرد. نباید بیشتر از این تعلل می‌کرد. در با صدای تیکی باز شد. حیاط خونه‌ی پارک چانیول قشنگ بود و سبز. دم عمیقی گرفت. با اینکه پاییز بود، حیاط پارک چانیول چهره‌ای از بهار رو داشت.

در خونه باز شد و بکهیون نگاهش رو از اون سرسبزی گرفت.

-بک!!

جی هون با هیجان فریاد زد. بکهیون با قدم‌های سریعی به سمتش رفت و جی هون رو بغل کرد. چانیول کنارش ایستاد و بهش خوش آمد گفت.

جی هون نایلون خوراکی‌ها رو گرفت و با لحن لوسی از بک تشکر کرد. خودش رو روی مبل پرت کرد و مشغول بررسی خوراکی‌ها شد.
چانیول بهش تشر زد‌.

-وقت شامه هون. هیچ کدوم رو نمی‌خوری.

جی هون پشت چشمی نازک کرد.

-نمی‌خوام بخورم. فقط دارم نگاه می‌کنم.

چانیول دیگه چیزی نگفت. به بکهیون اشاره کرد که بشینه. پسر کوتاه‌تر لبخند معذبی زد و کنار جی هون جا گرفت.

وقتی چانیول به سمت آشپزخونه رفت، بکهیون فرصت کرد نگاهی به خونه بندازه.
خونه‌ی دنج و قشنگی بود. رنگ‌های گرمی داشت. انواع و اقسام گل و گیاه توی خونه دیده میشد، برخلاف خونه‌ی بکهیون که هیچ گیاهی، به جز گیاه مخصوص لئو، توی خونه‌ش نبود. بکهیون به خودش لقب قاتل گل و گیاه رو داده بود، چون بلد نبود ازشون مراقبت کنه و کافی بود یک گل وارد خونه‌ش بشه تا چند روز بعد به سرنوشت بقیه‌ی گل‌هایی که وارد خونه‌ش شدن، یعنی پژمردگی و مرگ، دچار بشه. برای همین، دیگه هیچ وقت هیچ گل یا گیاهی رو توی اون خونه نذاشت. اما خونه‌ی چان پر از گل و گیاه بود و همه‌شون خوشگل، شاداب و سرزنده بودن. حس خوبی توی رگ‌هاش دوید.
با صدای جی هون از فکر بیرون اومد.

[𝕄𝕪 𝔽𝕠𝕦𝕣𝕥𝕙 ℙ𝕣𝕚𝕠𝕣𝕚𝕥𝕪]Where stories live. Discover now