[قسمت هفتم]

440 108 14
                                    

دستی تو موهای قهوه‌ایش کشید و به پسر بچه‌ی شیطونی که می‌دوید، چشم غره رفت.

-ندو هاجون.

پسر بچه ریز خندید و بی توجه به هشدار بک به سمت اسباب بازی‌های وسط اتاق دوید.

کلافه، با دستی که هنوز توی موهاش بود، موهاش رو کشید.

-حس می‌کنم دیگه توانایی هندل کردن این موجودات رو ندارم.

زیر لب زمزمه کرد. خودش هم می‌دونست مشکلی توی هندل کردن بچه‌ها نداره. در اصل، چیزی که سخت هندل میشد مغز بی حوصله و قلب دلتنگش بود.

پوفی کشید و گوشیش رو از جیبش بیرون آورد. فقط یک ساعت دیگه باید تحمل می‌کرد، بعدش از مهد آزاد میشد.

انگشت اشاره‌ش با بی قراری روی اسم چان چرخید. همین دو ساعت پیش باهاش صحبت کرده بود اما باز می‌خواست صداش رو بشنوه.
اشکالی نداشت، دیگه؟ مطمئناً پسر بزرگ‌تر هم درکش می‌کرد‌.

انگشتش اسم چان رو لمس کرد و گلوش رو صاف کرد. کاش میشد تماس تصویری بگیره. لب پایینش آویزون شد.

-بله بک؟

مثل هر دفعه صداش خسته و خش دار بود.

-چان. الان یادم افتاد ازت نپرسیدم کی برمی‌گردی!

چانیول آروم خندید. بکهیون‌ از صدای خنده‌ش لبخند زد. خنده‌های چان کمیاب شده بودن. وقتی صدای خنده‌ش رو می‌شنید، هر چند کمرنگ و آروم، حس می‌کرد باری از روی شونه‌هاش برداشته شده.

-امروز نپرسیدی، دیروز و پریروز و روزهای دیگه که پرسیدی!

بک لبش رو به دندون گرفت. چیزی نگفت.

چانیول نفس عمیقی کشید و آروم لب زد:

-به احتمال زیاد هفته‌ی دیگه‌. حال مین سو هیونگ بهتره. دیگه احتیاجی نیست بمونم، اما جی هون و خواهرم فعلاً قراره بمونن.

-جی هون باهات نمیاد؟

-نه.

-دلم براش تنگ شده.

با لحن پر از غصه‌ای گفت.

-اون هم دلش برات تنگ شده. هر وقت بهت زنگ می‌زنم دیوونه‌م می‌کنه. خودت می‌دونی دیگه؟

بکهیون آروم خندید. می‌دونست‌. تقریباً هر دفعه، جی هون با داد و گریه گوشی رو از چان می‌گرفت و نمی‌ذاشت چان باهاش صحبت کنه و فقط خودش با بک حرف می‌زد. برای همین، چانیول دیگه پیش جی هون باهاش تماس نمی‌گرفت، مگر مواقعی که پسر بچه خیلی غر می‌زد و می‌خواست با بک صحبت کنه.

-گفتی هفته‌‌ی دیگه میای. دقیقاً چه روزی؟

چانیول موذیانه خندید.

-این سوالت مربوط به اون سورپرایزته؟

بکهیون سرخ شد. با اینکه فقط خودش از ماهیت سورپرایزش خبر داشت، باز هم خجالت کشید.

[𝕄𝕪 𝔽𝕠𝕦𝕣𝕥𝕙 ℙ𝕣𝕚𝕠𝕣𝕚𝕥𝕪]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora