[قسمت ششم]

403 112 11
                                    

قرار بود توی خونه‌ی بک پیتزا درست کنن. بکهیون به جی هون قول داده بود یک روز دعوتشون می‌کنه و براشون پیتزا درست می‌کنه، اما به خاطر رفتن یهویی دایی و خواهر زاده‌ حالا حالاها نمی‌تونست به قولش عمل کنه. ناراحت بود. ناراحت بود و کاری از دستش برنمیومد. فقط باید صبر می‌کرد دوست پسرش برگرده. وقتی از دغدغه‌ی قولی که به جی هون داده بود، برای چان گفت، پسر بزرگ‌تر آروم خندید و بوسه‌ی سطحی‌ای روی لب‌هاش گذاشت.

-هم من هم جی هون درک می‌کنیم. خواهشاً سر این مورد خودت رو عذاب نده.

چانیول دوست پسرش رو خیلی خوب می‌شناخت. می‌دونست سر هر چیزی ذهنش درگیر میشه.
بکهیون خندید.

-باشه.

و بعد از حالت نشسته به حالت درازکش دراومد و سرش رو روی رون چان گذاشت.

آرامش.

تنها کلمه‌ای که توی ذهنش بود همین بود.
انگشت‌های چان آروم با موهاش بازی کرد. بکهیون عاشقش بود. از رضایت هومی گفت.

-اون روز رو یادته؟ توی ون، وقتی نشستم کنارت.

چانیول آروم گفت. بکهیون اوهومی گفت.

-کنار پنجره نشسته بودی. آفتاب مستقیم روی موهات بود. اون روز خیلی دلم می‌خواست بهت بگم دفعه‌ی بعدی که موهات رو رنگ‌ کردی یکم روشن‌تر رنگ کنی چون خیلی بهت میومد، اما چون بهت نزدیک نبودم چیزی نگفتم.

سر بکهیون هنوز روی پاهاش بود.‌ با چشم‌های درشت بهش زل زده بود.

-واقعاً؟ روشن کنم خوب میشه؟

-آره. مطمئنم بهت میاد.

-خودم هم دوست داشتم روشن کنم اما قبلاً یه بار موهام رو طلایی کردم، یه نفر حسابی زد توی ذوقم. از اون موقع دیگه موهام رو روشن نکردم.

اخم چانیول دست خودش نبود.

-کی گفته بهت نمیاد؟

بکهیون گوشه‌ی لبش رو به دندون گرفت.

-یه آدم ابله. دوست پسر سابقم.

لب‌های چانیول به هم فشرده شد.

-قطعاً احمقه.

بکهیون با لذت خندید. حسودی کردن چان رو ندیده بود که دید.

-جی هون امشب خیلی خوشحال بود. مرسی که اومدی.

چانیول ملایم گفت. حرکت انگشت‌هاش آروم‌تر شده بود.

-خودم هم خوشحال بودم.

بک آهی کشید و ادامه داد:

-کاش امشب هیچ‌ وقت تموم نشه.

-اینطوری که میگی دست و دلم برای رفتن می‌لرزه.

با این حرف چان، بکهیون از روی پاهاش بلند شد.

[𝕄𝕪 𝔽𝕠𝕦𝕣𝕥𝕙 ℙ𝕣𝕚𝕠𝕣𝕚𝕥𝕪]Where stories live. Discover now