[قسمت نهم]

351 98 13
                                    

«یک سال بعد»

-زود باش، هون‌.

بکهیون‌ کلافه داد زد‌. جی هون با صبر و حوصله نگاهی به نقاشی روی بادکنک انداخت‌‌. از بکهیون قول گرفته بود که بهش اجازه بده روی یکی از بادکنک‌ها نقاشی بکشه. بکهیون واقعاً درک نمی‌کرد نقاشی کشیدن روی بادکنک چه هیجانی داره؟

سولهیون و مین سو، جی هون رو گذاشته بودن خونه‌ی بک و دوتایی معلوم نبود کجا رفته بودن، هر چند که به بکهیون قول داده بودن قبل از ساعت هفت اونجان و ابداً دیر نمی‌کنن.

بکهیون شبیه یک مرغ سر کنده این طرف و اون طرف می‌دوید و گاهی هم به جی هون هشدار می‌داد اذیت نکنه و مثل یک بچه‌ی خوب فقط با لئو بازی کنه.

امروز تولد دوست پسر قد بلند و جذابش بود. کسی که زندگیش رو از این رو به اون رو کرده بود. کسی که بکهیون رو از کنجِ تاریک تنهاییش بیرون کشیده بود و به زندگیش نور داده بود و رنگ پاشیده بود.

یاد تولد پارسال چانیول افتاد. با یادآوریش اخم کرد و دندون‌هاش رو به هم فشرد. هیچ وقت یادش نمی‌رفت.

بکهیون تاریخ تولد چان رو نمی‌دونست. یعنی فرصتی پیش نیومده بود که از هم بپرسن و زیاد هم راجع بهش کنجکاوی نکرده بودن. در نتیجه، یک روز چانیول بهش زنگ زد و با گفتنِ این جمله که مهمونی گرفته و خانواده‌ی خواهرش هم هستن، دعوتش کرده بود. وقتی وارد خونه شد، فهمید که تولد چانه.
تمام مدت حرص خورد و برای اینکه ضایع نباشه، با یک لبخند مضحک تا شب آبروداری کرد. کادو؟ البته که کادو نبرده بود. لباس درست و حسابی؟ وقتی خبر نداشت، چه لباس درست و حسابی‌ای، آخه؟ یک سویشرت لیمویی، تیشرت سفید و جین آبی یخی تمام تیپش بود.
اون شب خدا خیلی دوستش داشت که سکته نکرد. بعد از اینکه مهمون‌های چان رفته بودن، بکهیون حسابی سرش داد زده بود و دعواش کرده بود. چانیول هم مثل یک سگ بارون خورده، سرش رو پایین انداخت و همه‌ی داد و فریادهای بک رو به جون خرید. بکهیون جوری باهاش قهر کرد که چانیول به غلط کردن افتاد و در آخر، به جای اینکه چان برای تولدش هدیه دریافت کنه، بکهیون برای آشتی کردن هدیه گرفت.
وقتی هم که آروم شده بود، دلیل نگفتنش رو از چان پرسید و چانیول فقط جمله‌های ساده‌ای رو گفت.

"خجالت کشیدم. من که نمی‌تونم بهت بگم تولدمه پاشو بیا. اونوقت تو هم توی مضیقه می‌افتادی، که کادو برام بگیری و فلان و فلان. خیلی یهویی شد، اصلاً قرار نبود برام تولد بگیرن. ببخشید بیبی."

بکهیون خجالت کشیده بود. نباید انقدر تند می‌رفت اما خب کاری بود که شده بود. پس مثل یک دوست پسر خوب برای چان هدیه خریده بود و شام پخته بود‌ تا براش جبران کنه.

با صدای خنده‌ی بلند جی هون، از فکر بیرون اومد. لبخند کمرنگی به جی هون و لئو زد. اون دوتا خیلی خوب با هم کنار میومدن.

[𝕄𝕪 𝔽𝕠𝕦𝕣𝕥𝕙 ℙ𝕣𝕚𝕠𝕣𝕚𝕥𝕪]Where stories live. Discover now