Friends Or More? 21

889 95 107
                                    





فلیکس بعد از تموم کردن آزمونش از کلاس بیرون اومد...

تقریبا سومین نفری بود که امتحانش رو داد و چان رو به حال خودش رها کرد تا با ورقه ی سفیدش گریه کنه...

چان از بدو ورود به کلاس دست به دامن فلیکس شده بود تا حداقل به اندازه نمره پاس شدنش چندتا چیز دست و پا شکسته بهش کمک کنه اما...

فلیکس برای اذیت و حرص دادنش... نه تنها به چشمای ملتمس و زارش نگاه نکرد بلکه سریع سعی کرد جواب هارو بنویسه و بزنه بیرون... و وقتی هم که داشت از کلاس بیرون میرفت برگشت سمت چان و با لبخند دندونمایی... انگشت فاکش رو نشون داد که چان هم با نگاه کینه ایش جفت انگشتای فاکش رو بهش تقدیم کرد...

به محض خروجش از کلاس...

هیونجین رو تکیه به راهرو دید...

لبخندی به انتظارش زد و سمتش رفت...

راهرو خلوت بود و هیونجین هم با شنیدن قدمایی که نزدیکش میشد سر بالا اورد و وقتی فلیکس رو دید نیشخندی زد و سمتش رفت...

به فلیکس مجال حرف زدن نداد و خم شد... دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و لباش رو سریع و محکم بوسید...

فلیکس که از این حرکت ناگهانی اونم وسط راهروی یونیورسیتی خندش گرفته بود... حین بوسه ی وحشیانه هیونجین لبخندی زد و به زور خودش رو از دستش نجات داد اما فقط تونست یه سانت عقب بکشه چون دست پرقدرتش دور کمر فلیکس قفل شده بود و بهش اجازه دوری نمیداد...

هیونجین با نیشخندی کاریزماتیک نزدیک به صورت پسر زمزمه کرد...

هیونجین : امتحان خوب بود؟

چشمای پسر بزرگتر خیره به لبای رنگدار فلیکس بود...

فلیکس تکخندی زد...

فلیکس : خوب... چان و قال گذاشتم و اومدم...

نیشخند هیونجین بخاطر این شیطنت و بازیگوشی های پسر پررنگ تر شد و همونجور که دستش دور کمر پسر بود شروع به راه رفتن توی راهرو کردن...

هیونجین : پس قراره به نحو بابابزرگی انتقام بگیره...

فلیکس ریز خندید...

فلیکس : منتظرشم...

همونجور که راه میرفتن... دست هیونجین سر خورد روی باسن فلیکس نشست...

فلیکس با حس دستش گوشه لبش بالا رفت...

عوضی بازی های هیونجین حتی بیرون هم ادامه داشت...

هیونجین با همون دست فشار خفیفی به باسن توپر پسر که زیر اون شلوار جین تنگ بیشتر توی دست میومد، داد...

فلیکس با خنده ی دلربایی از نظر هیونجین زمزمه کرد...

فلیکس : هی... ما وسط یونی ایم منحرف...

Friends or more? Where stories live. Discover now