p2

3.4K 336 40
                                    

Flash backدقت کنید دوستان هنوز تو فلش بکیم

تهیونگ به جونگ کوک شوکه شده خیره شده بود. حدود یک هفته از اولین قرار شون گذشته بود. اونها حالا حسابی با هم صمیمی شده بودن! طوری که جیمین و لیسا مدام تهیونگ رو دست مینداختن! و حالا بعد از یک هفته تهیونگ به جونگ کوک گفته بود که پدرش گفته باید به دیدنش بره. و خب قیافه جونگ کوک اصلا دیدنی نبود.

یه ترس بدی بهش دست داده بود. دیدن خانواده تهیونگ خوشایند نبود وقتی پدر جونگ کوک که تنها عضو خانواده ش بود حتی از وجود تهیونگ هم خبر نداشت. و این اصلا به آلفا آرامش خاطر نمیداد. مخصوصا حالا که توی فضای استرس آور کتابخونه بودن.

تهیونگ بالاخره صبرش تموم شد و گفت:« میدونم تفکرش قدیمه ولی کاری نمیتونم بکنم. چکار کنم؟ چی بگم بهشون؟» و جونگ کوک آب دهنش رو قورت داد:« خب... چی میتونی بگی خب... بگو میام دیگه...» و تهیونگ گفت:« اونو که باید بیای. فقط دارم زمان شو ازت می پرسم.» و جونگ کوک باز دستپاچه شد:« خب... خب... به نظرم آخر هفته خوبه. مثلا برای شام... هوم؟» و تهیونگ به معنی مثبت سر تکون داد:« باشه. خیلی خب حالا میتونی بری سراغ کاری که تا الان میکردی. باید آناتومی بخونم.» و دستش رو جوری تکون داد که انگار داشت پشه ها رو دور میکرد. ولی جونگ کوک از جاش تکون نخورد.

تهیونگ چشماش رو درشت کرد و کتاب قطورش رو باز کرد:« برو دیگه!» ولی جونگ کوک با معصومیت و صداقت گفت:« خب راستش... تا الان داشتم از اون صندلی بقلی تو رو نگاه میکردم. و... خب حالا میتونم از نزدیک نگاهت کنم. میشه بمونم؟ قول میدم سر و صدا نکنم.»

تهیونگ خندید و با گونه های صورتی ش گفت:« خیلی خب. ولی صدات در نمیاد ها! وگرنه گوشت رو می برم.» جونگ کوک مثل یه پسر خوب سر تکون داد و تهیونگ مشغول درس خوندن شد. از اونجایی که نامجون همیشه راهی برای اینکه کونش رو هنگام درس خوندن پاره کنه و اعصابش رو خط خطی کنه داشت، و یکی از راه هاش این بود که بشینه رو به روش و بهش زل بزنه تا نتونه درس بخونه، تهیونگ حالا دیگه به نگاه خیره بقیه موقع درس خوندن عادت داشت و یه جورایی مقاوم شده بود. و حتی وقتی جونگ کوک شروع به لمس سبک موهاش کرد هم واکنشی نشون نداد. تا جونگ کوک آروم گفت:« عاشق موهاتم... خیلی خوشگل و نرمن!» و تهیونگ خندید.

یک ساعت و نیم بعد با هم از کتابخونه خارج شدن و دست در دست هم به یه بستنی فروشی رفتن:« من فالوده تمشک و بستنی توت فرنگی می خوام.» تهیونگ لب هاش رو غنچه کرده بود و انگشت اشاره ش رو بهشون چسبونده بود تا انتخاب کنه. و جونگ کوک مثل یه کوالا از پشت بهش چسبیده بود و گونه ش رو به موهای نرم امگا تکیه داده بود:« منم فالوده تمشک با شیر موز می خوام.»

و تهینگ هیچ ایده ای نداشت که پسر چقدر شیر موز دوست داره! پس متعجب شد وقتی که رو به روی هم نشسته بودن و تهیونگ خواست کمی از شیر موز پسر بخوره و با واکنش تندش مواجه شد:« تهیونگ عزیزم من خیلی دوست دارم ولی تو هنوزم حق نداری دست به شیر موزم بزنی!!» و پشت دست دراز شده ی امگا زد!

Hold my Hand/KOOKV Where stories live. Discover now